شکوفه

معنی شکوفه
[شِ / شُ فَ / فِ](1) (اِ)(2) گل درختان میوه دار. (ناظم الاطباء) (غیاث) شیرینه. سعفه. زهره. زهر. سور. تی تی. گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمه: طلع؛ شکوفهء خرما. (یادداشت مؤلف). زهر. (نصاب الصبیان). نور. (منتهی الارب). زهره. (دهار) (ملخص اللغات) (منتهی الارب). نوعاً گل درخت میوه دار هرگاه پیش از پدید شدن برگ پدید آید آنرا شکوفه گویند، مانند: شکوفهء هلو، شکوفهء آلوبالو، شکوفهء زردآلو و جز آن؛ و اگر پس از برگ پدید گردد گل گویند، مانند: گل انار و به و جز آن؛ و گل درخت مرکبات را بهار نامند، مانند: بهار نارنج و جز آن. (ناظم الاطباء). مطلق غنچه و گل درختان. (غیاث) :
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف.
ابوالمؤید.
چون شکوفهء نهال را سخت تمام و روشن و آبدار بینند توان دانست... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). ابتدا باید دانست که امیر ماضی... شکوفهء نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. (تاریخ بیهقی).
شهره درختی است شعر من که خرد را
نکته و معنی بر او شکوفه و بار است.
ناصرخسرو.
رخسار دشتها همه تازه شد
چشم شکوفه ها همه بینا شد.ناصرخسرو.
وز شاخ دین شکوفهء دانش چین
وز دشت علم سنبل طاعت چر.ناصرخسرو.
منوچهر بسیاری از شکوفه ها و گل و ریاحین از کوه و صحرا به شهرها آورد و بکشت. (مجمل التواریخ و القصص).
عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد
شکوفهء دل ما را چنان گرامی دار.
جمال الدین اصفهانی.
به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.خاقانی.
عکس شکوفه ز شاخ بر لب آب اوفتاد
راست چو قوس قزح برگذر کهکشان.
خاقانی.
احمد پس آدم است و شاید
میوه ز پس شکوفه آید.خاقانی.
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
خاقانی.
ای چرخ از آن ستارهء رعنا چه خواستی
وی باد از آن شکوفهء زیبا چه خواستی.
خاقانی.
عروسان ریاحین دست بر روی
شگرفان شکوفه شانه در موی.خاقانی.
مرا شکوفه خوش آید که ابتدای بهار
زمانه را به نوی زینت و نگار دهد.
ظهیر فاریابی.
شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده. (گلستان). اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. (گلستان).
شکوفه پیشرو لشکر بهار آمد
که پیر به ز برای سپاهسالاری.
سلمان ساوجی.
- بشکوفه؛ شکوفه دار. فصل شکوفه. کنایه از اول بهار :
به هنگام بشکوفهء گلستان
بیاورد لشکر ز زابلستان.فردوسی.
وگر بازگردی به زابلستان
به هنگام بشکوفهء گلستان.فردوسی.
- پرشکوفه؛ که پر از شکوفه باشد. که از شکوفه پر باشد :
پشت بر دیوار زندان روی بر بام فلک
چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص328).
- شکوفه بار؛ شکوفه ریز. که شکوفه از آن ببارد و بریزد.
- || کنایه از اشک ریز و اشکبار :
چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک
میوهء جان از شکوفه زار تو گم شد.خاقانی.
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیدهء من شد شکوفه بار.
خاقانی.
- شکوفه برآوردن؛ شکوفه کردن. شکوفه باز کردن. (یادداشت مؤلف). تقطین. (منتهی الارب). ازهار. (منتهی الارب) (دهار): اطلاع؛ شکوفه برآوردن درخت. اکتهال؛ شکوفه برآوردن مرغزار. اطلاع؛ شکوفه برآوردن خرمابن. (منتهی الارب).
- شکوفه دادن؛ بازشدن گل درختان :
درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمود
شکوفه داد و کنون اندرآمده ست به بار.
ناصرخسرو.
- || کنایه از نور و روشنی دادن. (یادداشت مؤلف) :
شبروانه شکوفه ده چو چراغ
تازه رو باش چون شکوفهء باغ.نظامی.
- شکوفه دهان؛ که دهانی خندان چون شکوفه دارد: در موضع شقاه هر خوش پسری ... شکوفه دهانی ... کمر بر میان بسته. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- شکوفه ریز؛ که شکوفه از آن بریزد. که شکوفهء خود را بریزد :
از شاخ شکوفه ریز گویی
کرده ست فلک ستاره باران.خاقانی.
- شکوفهء سنگ؛ چیزی است که در کوهها بر روی سنگ پیدا میشود و گلسنگ نیز گویند و به تازی زهرالحجر، و در دفع سیلان خون نافع است. (ناظم الاطباء) (برهان). زهرالحجر است. (تحفهء حکیم مؤمن). رجوع به زهرالحجر شود.
- شکوفه فشان؛ شکوفه بار. شکوفه ریز :
این گلبنان نه دست نشان دل تواند
بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی.
خاقانی.
شاخ شکوفه فشان سنقرکانند خرد
هر نفسی بال و پر ریخته شان از قضا.
خاقانی.
رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شکوفه وار؛ مثل شکوفه. مانند شکوفه. شکوفه سان. شکوفه وش :
پیش صبا نثار کنم جان شکوفه وار
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار.خاقانی.
به خشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش.خاقانی.
رجوع به ترکیب شکوفه وش شود.
- شکوفه وش؛ شکوفه گون. شکوفه وار. چون شکوفه :
هر شب که پرشکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه وش آید خیال یار.
خاقانی.
- مثل شکوفه؛ سخت سپید. سخت پاکیزه: رخت شسته ام مثل شکوفه. (از یادداشت مؤلف).
- || شکفته و خندان.
- نوشکوفه؛ شکوفهء نو. شکوفهء نوشکفته :
بستان ز نوشکوفه چو گردون شد
تا نسترن بسان ثریا شد.ناصرخسرو.
|| قی. استفراغ. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). قی و مرادف اشکفته. (از آنندراج) (از انجمن آرا). بمعنی قی که طعام غیرمنهضم معده از دهان بیرون آید. (غیاث). قی. استفراغ. قلس. اشکوفه. تهوع. (یادداشت مؤلف).
- شکوفه افتادن کسی را؛ هراشیدن. قی کردن. استفراغ کردن. (یادداشت مؤلف).
|| شرم زن. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). || قسمی الماس. اصطلاحی در الماس: یک گردن بند شکوفهء الماس. یک انگشتر شکوفهء برلیان. (یادداشت مؤلف). || زنگ که بر روی آهن و مس و امثال آن نشیند. (یادداشت مؤلف).
- شکوفهء مس؛ زهره النحاس که کف مس نیز گویند. (ناظم الاطباء). ترجمهء زهره النحاس است و آنرا کف مس نیز گویند و آن چیزی است که چون مس را بگدازند و در گودی ریزند تا بسته شود، قدری آب بر آن ریزند؛ آن آب جوش میزند و کفی از آن بر روی مس بهم میرسد مانند نمک و بهترین آن سفید باشد. بواسیر را نافع است. (برهان).
|| (ص) سپیدرنگ. (ناظم الاطباء).
(1) - همهء فرهنگهای معتبر شکوفه را به کسر شین آورده اند؛ ولی مؤلف در همهء فیش ها که اعراب گذاشته به ضم ضبط کرده است، چنانکه در تداول امروز نیز چنین است.
(2) - Bourgeon.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.