شکسته دلی
[شِ کَ تَ / تِ دِ] (حامص مرکب) حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری :
گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست.
خاقانی.
چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحه الصدور راوندی).
رجوع به شکسته دل شود.
گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست.
خاقانی.
چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحه الصدور راوندی).
رجوع به شکسته دل شود.