شقاق
[شِ] (ع اِ) ترک و کفتگی که در رسغ دست و پای ستور پدید آید. (از بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شکاف دست و پای: شقاق خردگاه. شقاق بحولیک. (یادداشت مؤلف). شکاف پای اسب. (مهذب الاسماء) (دهار). || نوعی از بیماری بواسیر که در مقعد پدید آید : و ینفع [ البنفسج ] من وجع الاسفل و شقاقه و اورامه. (تذکره ابن البیطار). و آنچه [ از قرحه ها ] سبب آن بواسیر بود یا شقاق یا خارش... (ذخیره خوارزمشاهی).
- شقاق الشفه؛ کفتگی لب. ترکیدگی لب. (یادداشت مؤلف) : از بیماریهای لب یکی آن است که کفتگی آرد و به تازی شقاق الشفه گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و رجوع به شقاق مقعد شود.
- شقاق سم؛ قسمی بیماری ستور. (یادداشت مؤلف).
- شقاق مقعد، شقاق المقعد، شقاق المقعده؛کفتگی مقعد. ترکیدگی نشست. (یادداشت مؤلف). کفتگی لبهای شرج را گویند : مقعد را نیز بیماری کفتگی باشد و آنرا به تازی شقاق المقعد گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص249 شود.
|| (اِمص) دشمنی. خصومت. مخالفت. خلاف. عداوت. دشمنانگی. (یادداشت مؤلف). ناسازگاری. دشمنی. نفاق. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) جِ شُقَّه و شِقَّه. (ناظم الاطباء). رجوع به شقه شود. || (اِمص) مخالفت و عدم موافقت و اختلاف و نفاق و مخاصمت و عداوت و بغی و نافرمانی. (ناظم الاطباء) :پسر خرکاشی که خویش عاق و مایهء شقاق بود از میان بگریخت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص378).
- شقاق آمدن؛ سبب جدایی شدن. باعث فراق گشتن :
آن فزونی با خضر، آمد شقاق
گفت رو تو، مکثری هذا فراق.مولوی.
- شقاق و نفاق، نفاق و شقاق؛ دشمنی و خصومت. مخالفت و ضدیت. دوتیرگی و اختلاف. (از یادداشت مؤلف) : عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند. (سندبادنامه ص179). خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص273).
|| تعرض. || گناهکاری. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه) کراهت هر یک از زن و شوهر است از دیگری. در صورت ترس از ادامهء شقاق و منتهی شدن به طلاق، بر حاکم است که از طرف زوجین دو حَکَم برگزیند. حکمهای مزبور اگر موفق به اصلاح شدند کلیهء شروطی که بر زوجین تحمیل میکنند الزامی خواهد بود. و در صورت عدم موفقیت به اصلاح، و منجر شدن امر به افتراق اجازهء زوج در طلاق و اجازهء زوجه در بذل مهر اگر طلاق خلعی باشد لازم است. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به فرهنگ علوم تألیف سجادی شود.
- شقاق الشفه؛ کفتگی لب. ترکیدگی لب. (یادداشت مؤلف) : از بیماریهای لب یکی آن است که کفتگی آرد و به تازی شقاق الشفه گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و رجوع به شقاق مقعد شود.
- شقاق سم؛ قسمی بیماری ستور. (یادداشت مؤلف).
- شقاق مقعد، شقاق المقعد، شقاق المقعده؛کفتگی مقعد. ترکیدگی نشست. (یادداشت مؤلف). کفتگی لبهای شرج را گویند : مقعد را نیز بیماری کفتگی باشد و آنرا به تازی شقاق المقعد گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص249 شود.
|| (اِمص) دشمنی. خصومت. مخالفت. خلاف. عداوت. دشمنانگی. (یادداشت مؤلف). ناسازگاری. دشمنی. نفاق. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) جِ شُقَّه و شِقَّه. (ناظم الاطباء). رجوع به شقه شود. || (اِمص) مخالفت و عدم موافقت و اختلاف و نفاق و مخاصمت و عداوت و بغی و نافرمانی. (ناظم الاطباء) :پسر خرکاشی که خویش عاق و مایهء شقاق بود از میان بگریخت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص378).
- شقاق آمدن؛ سبب جدایی شدن. باعث فراق گشتن :
آن فزونی با خضر، آمد شقاق
گفت رو تو، مکثری هذا فراق.مولوی.
- شقاق و نفاق، نفاق و شقاق؛ دشمنی و خصومت. مخالفت و ضدیت. دوتیرگی و اختلاف. (از یادداشت مؤلف) : عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند. (سندبادنامه ص179). خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص273).
|| تعرض. || گناهکاری. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه) کراهت هر یک از زن و شوهر است از دیگری. در صورت ترس از ادامهء شقاق و منتهی شدن به طلاق، بر حاکم است که از طرف زوجین دو حَکَم برگزیند. حکمهای مزبور اگر موفق به اصلاح شدند کلیهء شروطی که بر زوجین تحمیل میکنند الزامی خواهد بود. و در صورت عدم موفقیت به اصلاح، و منجر شدن امر به افتراق اجازهء زوج در طلاق و اجازهء زوجه در بذل مهر اگر طلاق خلعی باشد لازم است. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به فرهنگ علوم تألیف سجادی شود.