شعر
[شَ] (ع مص) دانستن و دریافتن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دانستن. (المصادر زوزنی). رجوع به شِعر و شِعره یا شَعره یا شُعره و شِعری و شُعری و شعور و شعوره و مشعور و مشعوره و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن(1). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت. (ناظم الاطباء). شاعر شدن. (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی در شعر. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. (ناظم الاطباء). شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب)(2). شعر گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || موی را داخل موزه کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در جامهء شعار خوابیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
(1) - از باب کرم. (منتهی الارب).
(2) - از نصر. (منتهی الارب).
(1) - از باب کرم. (منتهی الارب).
(2) - از نصر. (منتهی الارب).