شسته
[شِ / شَ تَ / تِ] (ن مف) مخفف نشسته. (یادداشت مؤلف). نشسته. (فرهنگ فارسی معین) :
بپرسید کآن سبز ایوان بپای
کدام است تازان و شسته بجای.اسدی.
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی.
شسته در باطن میان گلستان
ظاهراً خاری میان دوستان.مولوی.
جوق جوق مبتلا دیدی نزار
شسته بر در با امید و انتظار.مولوی.
حاصل آن کودک بر آن تخت نضار
شسته پهلوی قباد شهریار.مولوی.
اینهمه بازار بهر این غرض
بر دکانها شسته بهر این عوض.مولوی.
سواد و شام در پیش مه نو
چو لیلی شسته در پهلوی مجنون.
امیرخسرو دهلوی.
بپرسید کآن سبز ایوان بپای
کدام است تازان و شسته بجای.اسدی.
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی.
شسته در باطن میان گلستان
ظاهراً خاری میان دوستان.مولوی.
جوق جوق مبتلا دیدی نزار
شسته بر در با امید و انتظار.مولوی.
حاصل آن کودک بر آن تخت نضار
شسته پهلوی قباد شهریار.مولوی.
اینهمه بازار بهر این غرض
بر دکانها شسته بهر این عوض.مولوی.
سواد و شام در پیش مه نو
چو لیلی شسته در پهلوی مجنون.
امیرخسرو دهلوی.