احتشام
[اِ تِ] (ع مص) احتشام از؛ شرم داشتن از. بشکوهیدن از. استحیاء. (زمخشری). || بخشم آوردن. (منتهی الارب). || از کسی حشمت داشتن. (زوزنی). حشمت داشتن از کسی. (تاج المصادر). || خداوند خدم و حشم شدن ببزرگی. خداوند خادمان و فوج (؟) بودن. (غیاث). || شأن و شکوه. (غیاث). شُکُه. حشمت. || حشمت و شکوه داشتن. حشمت و احترام داشتن. (مؤید الفضلا).
- احتشام یافتن؛ حشمت یافتن. شکوه و جلال یافتن :
گر مهتران بدنیا یابند احتشام
دنیا بدین و دانش او احتشام یافت.
امیرمعزی.
- بااحتشام؛ محتشم. باشکوه.
- احتشام یافتن؛ حشمت یافتن. شکوه و جلال یافتن :
گر مهتران بدنیا یابند احتشام
دنیا بدین و دانش او احتشام یافت.
امیرمعزی.
- بااحتشام؛ محتشم. باشکوه.