شریک
[شَ] (ع ص، اِ) انباز. ج، اَشراک، شُرَکاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمهء علامهء جرجانی ص61) (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی ص3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف) : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 6/162 و 163). ترجمه: بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج4 ص318). و قل الحمد لله الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 17/111). ترجمه: و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی در پادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج6 ص354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ء فقدره تقدیراً. (قرآن 25/2). ترجمه: آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج7 ص279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی).
-امثال: شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا). شریک دزد و رفیق قافله.
|| حصه دار در داد و ستد و تجارت. || رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف). || هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء) :
تا شریکان ترا بیش نبیند در راه
از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر.خاقانی.
|| ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد). || بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود.
-امثال: شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا). شریک دزد و رفیق قافله.
|| حصه دار در داد و ستد و تجارت. || رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف). || هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء) :
تا شریکان ترا بیش نبیند در راه
از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر.خاقانی.
|| ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد). || بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود.