شریر
[شَ] (ع) جانب دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری. (ناظم الاطباء). درختی است دریایی. (منتهی الارب) (آنندراج). || (ص) خوب و نیک و خوش. || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج، اَشرار، اَشِرّاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بد. (منتهی الارب). || بدکار و بدعمل و بدذات و بدداشت و بدخواه. (ناظم الاطباء). در فارسی به جای شِرّیر بکار رود : مردی بود که او را یعقوب جندی گفتندی شریری، طماعی، نادرستی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص685). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم. (کلیله و دمنه). به گفتار... چربک شریر فتان... عیال نهفتهء خود را نیازارد. (کلیله و دمنه). کیست که... بر شریر فتان مخالطت گزیند و در حسرت و ندامت نیفتد. (کلیله و دمنه). پادشاه عادل به تحریض و تحریک ساعی نمام و شریر کذاب فتان انصاف بنده نمی فرماید. (سندبادنامه ص134). سروران فتن و شریران زمن شلوه و ایوانی با دیگر اعیان گرجی را دستگیر کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی). || سرکش و خودسر. (ناظم الاطباء).