شرق
[شَ رَ] (ع مص) شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آب در گلو بماندن. (بحر الجواهر). در گلو گرفتن آب و جز آن. (یادداشت مؤلف). شراب و جز آن در گلو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). || سرخ شدن چشم کسی: شرق الدم فی عینه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خون ماندن در چشم کسی. || سخت سرخ شدن چیزی. || سرخ شدن چهرهء کسی از شرم و خجالت. (از اقرب الموارد). || ضعیف شدن روشنی آفتاب. || نزدیک رسیدن غروب آفتاب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). || اندوه و غصه ناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تنگ شدن سینهء کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || واقع شدن شر در بین کسان: شرق ما بینهم بشر؛ وقع الشر بینهم. || بازداشتن زمین آب را از جریان در روی آن. || پرخون شدن زخم. (از اقرب الموارد).