شتا
[شِ] (ع اِ) قحط. (اقرب الموارد). || زمستان :
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.
فرخی.
برفروز آتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.منوچهری.
چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا بهْ ز قلب شتایی نیابی.خاقانی.
چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.مولوی.
کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.مولوی.
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.سعدی.
رجوع به شتاء شود.
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست.
فرخی.
برفروز آتش برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.منوچهری.
چو سرسام سردست قلب شتا را
دوا بهْ ز قلب شتایی نیابی.خاقانی.
چون زره دان این تن پر حیف را
نه شتا را شاید و نه صیف را.مولوی.
کوزه ها سازی ز برف اندر شتا
کی کند چون آب بیند او وفا.مولوی.
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.سعدی.
رجوع به شتاء شود.