شبک
[شَ] (ع مص) منصرف شدن از کاری. (ذیل اقرب الموارد). || در هم شدن و داخل شدن چیزی در چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. (منتهی الارب): شبکت اصابعی بعضها فی بعض؛ انگشتانم را در یکدیگر داخل کردم. (از اقرب الموارد). || در هم شدن و مخلوط شدن امور در یکدیگر و اشتباه و خلط گردیدن آنها. (از اقرب الموارد). || درآمیختن ظلمت و تاریکی. (از ذیل اقرب الموارد). || نیک ظاهر شدن ستارگان. (از ذیل اقرب الموارد). || درهم شدن ستارگان در یکدیگر از بسیاری آنچه نمایان شده است. (از ذیل اقرب الموارد).