شباهنگام
[شَ هَ / هِ] (اِ مرکب، ق مرکب)شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمهء التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم).
شباهنگام کآهوی ختن کرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی.
شباهنگام کز صحرای اندوه
رسیدی آفتابش بر سر کوه.نظامی.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.نظامی.
شباهنگام کآهوی ختن کرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی.
شباهنگام کز صحرای اندوه
رسیدی آفتابش بر سر کوه.نظامی.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.نظامی.