شایع
[یِ] (ع ص) مأخوذ از شائع تازی. بمعنی بهرهء بخش ناکرده. (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصهء دیگران. مشاع. (یادداشت مؤلف). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف. چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایع تر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از این شایع ترست. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. (کلیله و دمنه). ... صیت سایر و ذکر شایع یابد. (سندبادنامه ص 8). انعام او دربارهء اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 206). رجوع به شائع شود.
- خبر شایع؛ پراکنده و فاش. خبری مستفیض.
|| عام و شامل عموم شونده. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145). || مورد قبول همگی. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) :آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386).
- خبر شایع؛ پراکنده و فاش. خبری مستفیض.
|| عام و شامل عموم شونده. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145). || مورد قبول همگی. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) :آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386).