شاهرخ
[رُ] (ص مرکب) (مرکب از: شاه + رخ) دارای رخساری چون شاه. شاه منظر. شاه سیما. که رخسارش همانند رخسار شاه است. (از فرهنگ نظام). بدیدار چون شاه. شکوهمند : و فرزین چرخ که ماه خوانند به شاهرخ(1) از جمشید فلک که خورشید گویند کلاه برد. (تاریخ طبرستان).
نهانش همیداشت تا هفتسال
یکی شاهرخ گشت با فر و یال.فردوسی.
|| (اِ مرکب) نام دو مهرهء شطرنج. (بهار عجم) (آنندراج). «شاه» نام یکی از مهره های شطرنج است و «رخ» نام مهرهء دیگری است. || شه رخی که در شطرنج میباشد و آن کشت دادن است بحریف بطرزی که ضرب بر رخ او نیز واقع شود. (غیاث اللغات).
- شاهرخ خوردن؛ آن است که کشت به شاه برسد که بضرورت از آنجا برخیزد و حریف رخ را بزند. (بهار عجم) :
نیست جم ورنه خجلتی میبرد
شاهرخ کو که شاهرخ می خورد.ظهوری.
- شاهرخ زدن؛ کشت دادن به حریف مهرهء شطرنج را :
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد.حافظ.
|| کرگدن. (ناظم الاطباء). اما این معنی جای دیگر دیده نشد.
(1) - در این مثال به معنی کلمهء «شاه» و «رخ» که هر یک نام یکی از مهره های شطرنج است نیز ایهام دارد.
نهانش همیداشت تا هفتسال
یکی شاهرخ گشت با فر و یال.فردوسی.
|| (اِ مرکب) نام دو مهرهء شطرنج. (بهار عجم) (آنندراج). «شاه» نام یکی از مهره های شطرنج است و «رخ» نام مهرهء دیگری است. || شه رخی که در شطرنج میباشد و آن کشت دادن است بحریف بطرزی که ضرب بر رخ او نیز واقع شود. (غیاث اللغات).
- شاهرخ خوردن؛ آن است که کشت به شاه برسد که بضرورت از آنجا برخیزد و حریف رخ را بزند. (بهار عجم) :
نیست جم ورنه خجلتی میبرد
شاهرخ کو که شاهرخ می خورد.ظهوری.
- شاهرخ زدن؛ کشت دادن به حریف مهرهء شطرنج را :
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد.حافظ.
|| کرگدن. (ناظم الاطباء). اما این معنی جای دیگر دیده نشد.
(1) - در این مثال به معنی کلمهء «شاه» و «رخ» که هر یک نام یکی از مهره های شطرنج است نیز ایهام دارد.