شاربین
[رِ بَ] (ع اِ) تثنیهء شارب. دو بروت : گفتم او لحیه ای داشت از حلوای پشمک که دست و شانهء لحم و چرب و سرخ در آن کم بود، گفتند محاسن یقهء سمور و شاربین قندس تراچه شده است. (دیوان البسهء مولانا نظام قاری ص132). رجوع به شارب شود.