شاددل
[دِ] (ص مرکب) خوش طبع و خوشحال. (آنندراج) :
بفرمود تا باز گردد ز راه
شود شاددل سوی تخت و کلاه.فردوسی.
بزد کوس و برداشت از نیمروز
شده شاددل شاه گیتی فروز.فردوسی.
ابر هفت کشور بود پادشا
یکی شاددل باشد و پارسا.فردوسی.
تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل
بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین.
فرخی.
ره بُر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
شادروان باد شاه شاددل و شادکام.
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم.
منوچهری.
جانهای پشته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل.مولوی.
بفرمود تا باز گردد ز راه
شود شاددل سوی تخت و کلاه.فردوسی.
بزد کوس و برداشت از نیمروز
شده شاددل شاه گیتی فروز.فردوسی.
ابر هفت کشور بود پادشا
یکی شاددل باشد و پارسا.فردوسی.
تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل
بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین.
فرخی.
ره بُر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
شادروان باد شاه شاددل و شادکام.
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم.
منوچهری.
جانهای پشته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل.مولوی.