سیه تاب
[یَهْ] (ص مرکب) رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند (غیاث اللغات) آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند (آنندراج ||) نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است (آنندراج) به سیاهی زده سیاه گون سیاه رنگ : ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزندمولوی در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند (مزارات کرمان ص 12 ) زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمهء چشم جنون شد حلقهء زنجیر ما ارادت خان واضح (از آنندراج).