سیمتن
[تَ] (ص مرکب) مرادف سیمبر است (آنندراج) کسی که بدن او مانند نقره سفید بود (ناظم الاطباء) : سبک سیمتن پیش مادر بگفت از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت فردوسی نگار من آن لعبت سیمتن مه خلخ و آفتاب ختنفرخی سهیل سیمتن گفتا تذروی ببازی بود در پائین سروینظامی مرا بعاقبت آن شوخ سیمتن بکشد چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد سعدی تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بندهء من شو و بر خور ز همه سیمتنان حافظ.