سهیل
[سُ هَ] (اِخ) ستاره ای است که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما به آخر رسد (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند آنرا (مهذب الاسماء) ستاره ای است روشن (دهار) ستاره ای است معروف (آنندراج) (غیاث) اگست پرک (ناظم الاطباء) : ز سر تا بپایش گلست و سمن بسرو سهی بر سهیل یمنفردوسی تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمرفرخی از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم لامعی رخشنده تر از سهیل و خورشید بوینده تر از عبیر و عنبرناصرخسرو طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن مسعودسعد در دیار تو نتابد آسمان هرگز سهیل گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن سنائی چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب حسن متکلم گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزناخاقانی چون سهیل جمال بهرامی از ادیم یمن ستد خامینظامی نور ادیمت ز سهیل دل است صورت و جان هر دو طفیل دل است نظامی ز باریدن برف و باران و سیل بلرزش درافتاد همچون سهیلسعدی.