سون
(اِ) طرف جانب سوی (برهان) (آنندراج) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست عنصری و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند (تاریخ سیستان) ز خون هفت دریا برآمد بهم زمین از دگر سون برون داد غماسدی گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد تا ز بند زمانه بیرون شدسنایی آن شنیدی که بود مردی کور آدمی صورت و بفعل ستور رفت روزی بسون گرمابه ماند تنها درون گرمابهسنایی رجوع به سو و سوی شود || شبیه نظیر (برهان) شبه مانند (جهانگیری) سان (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).