سوخته دل
[تَ / تِ دِ] (ص مرکب)اندوهگین غمناک محنت دیده کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد : همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگرفرخی درازتر ز غم مستمند سوخته دل کشیده تر ز شب دردمند خسته جگرفرخی بر مشهد او که موج خون بود آن سوخته دل مپرس چون بودنظامی گر سوخته دل نه خام رایی چون سوختگان سیه چرایینظامی کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد حافظ.