سوخته

معنی سوخته
[تَ / تِ] (ن مف / نف) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد (برهان) هر چیز آتش گرفته هر چیز که آتش در آن افتاده باشد محروق (ناظم الاطباء) : کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه بازبرده بتابوت و زنبررودکی کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را بقهر بپیخستکسایی عقیق از شبه آتش افروخته شبه گشته ز آتش سیه سوختهنظامی || تافته سخت تشنه : تشنهء سوخته بر چشمهء روشن( 1) چو رسید تو مپندار که از پیل دمان اندیشدسعدی || شخصی که او را دردی و مصیبتی رسیده باشد (برهان) رنج و آزار و محنت رسیده (ناظم الاطباء) بی بهره بی طالع : مرا از تو فرخنج جز درد نیست چو من سوخته در جهان مرد نیستاسدی امروز در این دور دریغی نخورد هیچ از عدل تو یک سوخته، بر عدل عمر بر سنایی پدر سوخته در حسرت روی پسر است کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید خاقانی دشمنان را که چنین سوخته دارندم دوست راه بدهید و بروی همه در بگشائیدخاقانی دانی که آه سوختگان را اثر بود مگذار ناله ای که برآید ز سینه ایسعدی گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی سعدی || نانی است که خمیر آنرا به آب پیاز کنند (ذیل تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511 و چ فیاض ص 502 ) : مرغان گردانیدن گرفتند و آنچه لازم روز مهرگان است ملوک را از سوخته و برکان (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511 ||) سنجیده (برهان) جامهء سنجیدهء موزون (غیاث اللغات) سخته (فرهنگ رشیدی) سنجیده و وزن شده (ناظم الاطباء (||) اِ) جامهء سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند (غیاث اللغات) لته و رکوی سوخته که آتش از آتش زنه گیرند و به عربی حراقه خوانند (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) پنبه و لته که آتش در آن گیرند و به عربی حراق گویند (فرهنگ رشیدی) : و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که از او روشنایی یابند (نوروزنامه) نیست هیزم تا برانم پیش او حشمت چقماق و سنگ و سوختهسوزنی گر آتش مدح دگران بایدش افروخت یا سوخته تر باشد یا زند شکستهسوزنی || آنکه جگرش از حرارت فاسد شده باشد (برهان) کسی که در جگر وی التهاب بود (ناظم الاطباء ||) اسیر و درمانده : در بیابان فقیر سوخته را شلغم پخته به که نقرهء خامسعدی (|| اِ) ثفل شراب که بعد از فشردن بدور اندازند (برهان) (ناظم الاطباء) درد هر چیز و فضله (|| ن مف) مست (ناظم الاطباء ||) در ولایت روم مردم طالب علم را سوخته میگویند (برهان) (از غیاث اللغات) طالب علم (ناظم الاطباء) - تخم سوخته؛ تخم فاسدشده دانهء بی اثر بیفایده : نومید نیستیم ز احسان نوبهار هرچند تخم سوخته در خاک کرده ایم صائب جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک صائب - جگرسوخته؛ محنت دیده مصیبت رسیده : خام پندار سوخته جگران در هوس پختن وصال توایمخاقانی مادر آمد چو سوخته جگری وز میان گم شده چنان پسرینظامی غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس نشناسی که جگرسوختگان در المند سعدی - دل سوخته؛ درددیده رنج کشیده عاشق : خوش بود نالهء دلسوختگان از سر درد خاصه دردی که به امید دوای تو بود سعدی گاهگاهی بگذر در صف دلسوختگان تا ثنائیت بگویند و دعایی بکنندسعدی گر شمع نباشد شب دلسوختگان را روشن کند این غرهء غرا که تو داریسعدی - گنج سوخته؛ نام گنج پنجم از جملهء هشت گنج خسروپرویز که گنج افراسیاب، گنج بادآورد، گنج خضرا، دیبه خسروی، گنج سوخته، گنج شادآورد، گنج عروس و گنج بار باشد (برهان) نام گنجی است از گنجهای خسروپرویز (غیاث اللغات) : دگر گنج کش خواندی سوخته کز آن گنج بد کشور افروختهفردوسی - سوخته بید؛ ذغال بید که در پالودن و تصفیه بکار بوده است : ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون تا چند بارم اشک خون گر راوق افشان نیستم خاقانی (دیوان چ سجادی ص 454 ) راوق جام فروریخته از سوخته بید آب گل گویی با معصفر آمیخته اندخاقانی رجوع به سوخته بید شود - سوختهء تریاک؛ تفالهء تریاک کشیده شده - سوختهء تنباکو؛ تنباکوی کشیده شده - سوخته جان؛ مصیبت دیده ستمدیده : ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی خاقانی - سوخته چیزی بودن؛ فریفته، اسیر، عاشق، واله، شیدای او بودن : سینهء خاقانی است سوختهء عشق او او بجفا میدهد سوختگان را ببادخاقانی اندر دل سنگ اگر نشان جویی هم سوختهء هوای او بینیخاقانی بده قرضه کمکی تا عطات پندارم مگو که سوختهء من چه خام پندار است خاقانی نقل است که صادق روزی تنها در راهی میرفت اللهالله میگفت، سوخته ای بر عقب او میرفت و بر موافقت او اللهالله میگفت (تذکره الاولیای عطار) ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد سعدی - سوختهء گرم رو:عشق توأم پوستین گر بدرد گو بدر سوختهء گرم رو تا چکند پوستینخاقانی - سوخته خرمن؛ آنکه هستی از دست داده : بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینی سعدی عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد سعدی (دیوان چ مصفا ص 631 ) هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست سعدی برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم حافظ - سوخته دامان؛ دامان آتش گرفته : چرخ را هر سحر از دود نفس همچو شب سوخته دامان چه کنمخاقانی - سوخته طالع؛ بدبخت بداقبال بی ستاره - سوخته طلب؛ طلب لاوصول یا صعب الوصول - سوختهء کسی بودن؛ سخت دوستار او بودن : حرهء ختلی عمتش که خود سوختهء او بود (تاریخ بیهقی) - سوخته مغز؛ مغز فاسدشده : جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغز که غره کرد مر او را بخویشتن شیطان فرخی ( 1) - ن ل: حیوان.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.