سنگ

معنی سنگ
1) معروف است و به عربی حجر خوانند (از برهان) حجر )« تاوادیا ه 164 » [سَ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده صخره (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناصر معدنی یا آتشفشانی و یا رسوبی که جزو ساختمان پوستهء جامد زمین محسوبند در ساختمان سنگها اکثر بقایای موجودات زندهء اعصار قدیمه شرکت میکنند با توجه بتعریف فوق در وهلهء اول تمام تشکیلات صلب پوستهء جامد زمین فقط جزو سنگها بحساب می آیند، در حالی که از لحاظ زمین شناسی تشکیلات نفتی و روغنها و قیرها که جزو ساختمان پوستهء جامدند نیز جزو سنگها محسوب میشوند سنگها توده های اصلی کانیها را بوجود می آورند حجر (از فرهنگ فارسی معین) حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند و ماده ای که کوههای صلب را تشکیل میدهد (از ناظم الاطباء) : فروبارم خون از مژه چنان که آغشته کنم سنگ را ز خونحکاک تا کی کند او خوارم تا کی زند او سنگم فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم ابوشکور بباران سنگ و بباران تیر بدادند سرها به نیرنگ شیرفردوسی ز سنگ و ز گچ بود بنیاد کار چنین کرد تا باشد آن پایدارفردوسی زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیابهرامی بانگ او کوه بلرزاند چون شیههء شیر سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز منوچهری چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ بیقدر شود مشک و شود مشک مزور ناصرخسرو تواند سنگ را هرگز بریدن اگر از سنگ بیرون ناید آهنناصرخسرو گر تو سنگی بلای سخت کشی ور نه ای سنگ بشکن و بگدازمسعودسعد چو سنگ را نتواند گزید بوسه دهد کسی که باشد دعوی نمای معنی یاب سوزنی آبگینه ز سنگ می زاید لیک سنگ آبگینه می شکندخاقانی در دل سنگ کثیف جواهر و معادن و فلزات بیافرید (سندبادنامه ص 2) برسید بکناره آبی که سنگ از صلابت آن بر سنگ آمدی (گلستان چ یوسفی ص 122 ) - امثال: از میان دو سنگ آرد خواستن یا از میان دو سنگ آردم را میخواهم اگر سنگ از آسمان ببارد فلان کار را خواهم کرد باده خوردن و سنگ بجام انداختن، نظیر: نمک خوردن و نمکدان شکستن پیش پای کسی سنگ انداختن دست کسی را بزیر سنگ آوردن سنگ از جایش پاشود بد میگوید یا تف و لعنت میکند؛ همهء مردمان این گروه را تقبیح می کنند (امثال و حکم) سنگ بجای خودش سنگین است سنگ بزرگ داشتن نشانهء نزدن است (امثال و حکم) سنگ بفکن چو یافتی یاقوت، نظیر: مگذر از حکم آیه الکرسی (امثال و حکم) سنگ به در بسته می آید، نظیر: هر جا سنگ است به پای لنگ است ماده به عضو ضعیف می ریزد (امثال و حکم) سنگ به رودخانهء خدا انداختن سنگ بینداز بغلت باز شود؛ رنجی بی حاصل است (امثال و حکم) سنگ خورده سنگین شده؛ بعلت کبری کمتر بدیدن دوستان میرود (امثال و حکم) سنگ دادن بر محل به از زر دادن بی محل (از مجموعهء امثال چ هند) سنگ در موزه داشتن یا سنگ در موزهء کسی بودن سنگی را که نتوان گزید بوسه ده : چو سنگ را نتواند گزید بوسه دهد کسی که باشد دعوی نمای معنی یاب سوزنی سنگ سنگ را میشکند سنگ سنگ شکن سنگ قناعت بشکم بستن: بجز سنگدل کی کند موزه تنگ چو بیند کسان بر شکم بسته سنگسعدی سنگ کوچک سر بزرگ را شکند سنگ مفت گنجشگ مفت، یا سنگ مفت کلاغ مفت (جامع التمثیل) سنگ مفت میوهء مفت (امثال و حکم) سنگ و آبگینه؛ دوناهمتا (امثال و حکم) هر جا سنگ است بپای لنگ است - آئینهء سنگ؛ آئینهء بلورین با قطری بیشتر از عادت -آبگینه و سنگ با هم بودن؛ دو مخالف برابر هم افتادن : برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق آبگینه و سنگ است سعدی به تیغ از غرض برنگیرند چنگ که پرهیز و عشق آبگینه است و سنگ سعدی - آسیاسنگ: آسیاسنگ زیرین متحرک -نیست لاجرم تحمل بار گران می کند؛ (گلستان چ یوسفی ص 125 ) آسیای سنگ ده هزار منی بدو مرد از کمر بگرداندسعدی - از زیر سنگ پیدا کردن و بیرون آمدن و -بیرون آوردن؛ از مهلکهء شدید خلاص یافتن (آنندراج) : آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت بر خاک میوه های تمنای خام را صائب (از آنندراج) - از سنگ و از چوب چیزی تراشیدن؛ کنایه از بهم رسانیدن چیزی از جایی که وصول آن از آنجا وقوع نداشته باشد (آنندراج) - باریک سنگ؛ - بسنگ؛ بسنگ تمام : یاری بودی سخت به آئین و بسنگ همسایهء تو بهانه جوی و دل تنگفرخی - بی سنگی؛ بی ارزشی بی اعتباری : زآنکه سنگ آنرا بود کز سیم و زر دارد یسار رحم کن منگر به بی سنگی و بی سیمی من سیفی نیشابوری بی سنگی ما ز بی زر و سیمی ماست امیرمحمود قمی - پاره سنگ:چو دریا خرد گوهر از کان تنگ دهد کشتی دُر به یک پاره سنگنظامی - پای بسنگ آمدن؛ بمشکلی برخوردن ناراحتی دیدن مانع پدید آمدن : هر جا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم پایم بسنگ آمد پشتم ز غم دوتا شد خاقانی - تخته سنگ؛ - جوسنگ؛ وزنی بمقدار یک جو - خرسنگ؛ سنگ گران و عظیم : بخرسنگ غضبان خرابش کنند بسیلاب خون غرق آبش کنندنظامی - درمسنگ؛ سنگ بوزن یک درم : یکی از آن تگرگ برکشیدند ده درمسنگ بود (تاریخ سیستان) - دستاسنگ؛ آسیای دستی - دست سنگ؛ - دل در سنگ شکستن؛ خاموشی گزیدن پایداری کردن مقاومت کردن : آنان فسادها دیده از ننگ آنکه راز و آواز مردم بی فرهنگ نشوند و دل در سنگ شکستند (نامهء تنسر از کلیله و دمنه چ مینوی ص 112 ) سنگ پشت گفت: فرمانبردارم و می پذیرم که دم نزنم و دل در سنگ شکنم (کلیله و دمنه ایضاً ص 112 ) - دل سنگ؛ سنگدل - دینارسنگ؛ سبک سنگ سیاه سنگ شکرسنگ قلماسنگ قلوه سنگ غرماسنگ فرسنگ کف سنگ کم سنگ -سنگ آبگینه؛ سنگی که برای ساختن شیشه بکار رود : و از وی (از نصیبین) سنگ آبگینه خیزد نیکو (حدود العالم) - سنگ آسیا؛ دو تخته سنگ گرد که در میان آنها دانه ها را بسایند و آرد کنند (از ناظم الاطباء) : و بیشترین ولایت پارس را سنگ آسیا از آنجا خیزد (فارسنامهء ابن البلخی ص 144 ) - سنگ آسیان؛ سنگ فسان و سنگی که بدان کارد و چاقو تیز کنند (ناظم الاطباء) - سنگ آهن ربا؛ حجرالمغناطیس (از فهرست مخزن الادویه) - سنگ آهن کش؛ همان سنگ آهن ربا است که سنگ مغناطیس گویند : دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا فرخی - سنگ ابلیس؛ حجر شیاطین (یادداشت مؤلف) - سنگ احمر؛ حجرالاحمر و آن سنگی باشد بزرگ مرجان گویند، از سموم قاتله است یک دانگ وی کشنده میباشد و بعضی گویند نوعی از الماس است (برهان) (آنندراج) - سنگ ارمنی؛ حجر ارمنی (از فهرست مخزن الادویه) گل اخری را نیز سنگ ارمنی گویند - سنگ از موم ساختن؛ کنایه از امری غریب و بعیدالوقوع کردن (آنندراج) رجوع به همین کلمه شود - سنگ اسود؛ حجرالاسود سنگ معروف در بیت الحرام بر رکن عراقی : دیوار سرای تو کواکب بوسیده چو حاج سنگ اسود (ترجمهء محاسن اصفهان ص 134 ) - سنگ بر دل نهادن؛ کنایه از حوصله و صبر کردن سنگینی بر دل تحمل کردن - سنگ بر دندان آمدن؛ تودهنی خوردنجواب دندان شکن شنیدن - سنگ بر روی آب آمدن؛ بطرب و رقص آمدن : چو رامین گه گهی بنواختی چنگ ز خوشی بر سر آب آمدی سنگ (ویس و رامین) - سنگ بر سنگ ایستادن و ناایستادن؛ کنایه از هنگامهء سخت (آنندراج) - سنگ بر سنگ ماندن؛ کنایه از آشوب عظیم (غیاث) - سنگ بر شیشه افتادن؛ کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش منغص شدن و کردن (آنندراج) - سنگ بر شیشه زدن؛ کنایه از توبه کردن از شراب (انجمن آرای ناصری) - سنگ بر طاس زدن؛ کنایه از توبه کردن از شراب خوردن (آنندراج) - سنگ بر قرابه زدن؛ سنگ به قرابه زدن کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش منغص کردن (آنندراج) توبه کردن (از فرهنگ رشیدی) - سنگ بر قندیل کسی زدن و افتادن؛ آسیب رسانیدن یا رسیدن : ساقیا بنگر بدان کین می همی از پردلی سنگ بر قندیل عقل بددل رعنا زندسنایی - سنگ به سبو زدن؛ زیان رسانیدن آزار رساندن : گفتند فردا سنگ بسبو خواهیم زد تا چه پدید آید هر چند سود ندارد و ضجرتر شود اما صواب است (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677 ) مبرد سنگ سا و آخر سنگ بر سبوی قلندر اندازدخاقانی - سنگ به سینه زدن؛ جانبداری کردن : ای همه سیم تنان سنگ تو بر سینه زنان تلخ کام از لب میگون تو شیرین دهنان جامی - سنگ پا؛ سنگی متخلخل که برای پاک کردن پاشنه بکار برند و بیشتر از قزوین خیزد - سنگ ترازو؛ وزنه و هر جسمی که بدان چیزی را وزن کنند و بکشند (ناظم الاطباء) - سنگ تراشیده؛ هر پارچه سنگ که با تراش شکل یافته باشد و چارگوش کرده باشد (از ناظم الاطباء) مهندم - سنگ تفرقه انداختن؛ پراکنده کردن متفرق کردن - سنگ توتیا؛ - سنگ جمار؛ سنگی است که در عید اضحی حاجیان به شیطان اندازند : گفت نی گفتمش چو سنگ جمار همی انداختی بدیو رجیمناصرخسرو - سنگ جهودان؛ - سنگ خاره؛ صخرهء صماء - سنگ خاله قورباغه را گرو کشیدن؛ به امری یا دلیلی ناچیز متمسک و متوسل شدن - سنگ خروس؛ سنگی که در شکم خروس متکون میگردد (از ناظم الاطباء) - سنگ در آستین؛ ظالم بیرحم موذی متعدی (ناظم الاطباء) - سنگ درم؛ سنگی که با آن وزن کنند : بسنگ درم هر یکی شست من ز زر و ز گوهر یکی کرگدنفردوسی اگر بیاید روزی هزار سنگ درم هزار و صد بدهد کارش زین بود هموار فرخی - سنگ در موزه آمدن؛ ریگ به کفش درآمدن کنایه از بی تاب شدن و بی قراری داشتن || - لنگ شدن ترک سفر کردن : چو وهم تو در سیر برهان نماید از او باد را سنگ در موزه آیدانوری - سنگ در موزه داشتن؛ ریگ به کفش داشتن خالی از شیطنتی نبودن - سنگ در موزهء کسی بودن؛ بیقرار بودن - سنگدل؛ بی رحم - سنگ را بستن و سگ را گشادن؛ (گلستان) - سنگ راه؛ سد راه - سنگ راه شدن؛ سد راه شدن - سنگ روی سنگ بند نشدن؛ نظم و امنیت سپری گشتن - سنگ روی یخ شدن؛ در پیش همگان از برنیامدن حاجت شرمسار گشتن (امثال و حکم) - سنگ زیرین آسیا بودن؛ کنایه از مقاومت و پایداری داشتن سخت مقاوم بودن : مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد؟ - سنگ سپاهان؛ سنگ سرمه : خوب نبود عیسی اندر خانه پس در هاونان از برای توتیا سنگ سپاهان داشتنسنایی - سنگ سلیمان و سنگ سلیمانی؛ - سنگ سماق؛ سنگی بسیار سخت و رنگ آن سرخ و تیره بود (ناظم الاطباء) - سنگ سیاه؛ حجرالاسود (ناظم الاطباء) - سنگ سیاه سوخته؛ یک نوع سنگی از محصولات محترقه و متخلخل و سبک که در پرداخت کردن چوب و مرمر و جز آن بکار میبرند (ناظم الاطباء) - سنگ سیاه کردن؛ کشتن و قتل کردن و تلف نمودن (ناظم الاطباء) - سنگ شجری؛ مرجان و بسد و ریشهء مرجان (ناظم الاطباء) - سنگ صبر بر دل بستن؛ خاموشی گزیدن سکوت کردن - سنگ فال؛ سنگ های رمل که بدانها تفأل کنند و از مغیبات خبر دهند (ناظم الاطباء) - سنگ قالی؛ سنگی که بر اطراف فرش و بساط گذارند تا باد آن را از جا نبرد و چین و شکن در آن نیفتد و در هندوستان میل فرش یا میرفرش گویند (ناظم الاطباء) - سنگ قبطی؛ سنگی سبز تیره رنگ و بسیار سست و نرم که زود در آب حل شود و در مصر کتان را بدان گازر کنند (از ناظم الاطباء) - سنگ قمر؛ سنگ سفید و شفاف که در فزونی ماهتاب در بلاد تازیان یافت گردد و آنرا حجرالقمر و رغوه القمر گویند (ناظم الاطباء) - سنگ قناعت؛ سنگی که در شدت گرسنگی بر شکم بندند تا اذیت آن کم گردد (ناظم الاطباء) - سنگ کسی را در رود گردانیدن؛ با فریب او را بتغییر عقیده واداشتن : وی را آن خرد و تمیز و بصیرت و رویت است که زود سنگ وی را ضعیف در رود نتوان گردانید (تاریخ بیهقی) - سنگ کسی یا چیزی را بسینه زدن؛ از کسی حمایت کردن - سنگ گردان؛ سنگ آسیا (ناظم الاطباء) - سنگ گردانیدن؛ متحجر کردن (ناظم الاطباء) - سنگ گرده؛ سنگ مثانه - سنگ گشتن؛ متحجر شدن (ناظم الاطباء) - سنگ ماهی؛ یک نوع سنگ سفید و سخت که در سر ماهی یابند و بتازی حجرالحوت گویند (ناظم الاطباء) - سنگ مثانه؛ سنگ گرده - سنگ محک؛ سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند (ناظم الاطباء) - سنگ مرمره؛ مرمره (ناظم الاطباء) - سنگ مغناطیس؛ سنگ مقناطیس آهن ربا (ناظم الاطباء) - سنگ مغنی؛ سنگ برگان که شیشه گران استعمال کنند (ناظم الاطباء) - سنگ موسی؛ نوعی از سنگ سیاه (ناظم الاطباء ||) - نوعی از زغال سنگ (ناظم الاطباء) - سنگ نقره؛ : هر جفتی بدوازده هزار درم سنگ نقره بایستی خرید و اکنون نرخ ارزان شده است که هر جفت زمین بچهار هزار درم سنگ نقره می باید که مردمان را سیم کمتر مانده است (تاریخ بخارای نرشخی ص 37 ) - سنگ نمک؛ نمک طعام متبلور (ناظم الاطباء) - سنگ و سبو؛ یا سنگ و آبگینه سازگار نباشد : ببرد سنگ ما و آخر سنگ بر سبوی قلندر اندازدخاقانی چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست سعدی - سنگ یاسم؛ سنگی سبز و بزردی مایل که حجر حبشی نیز گویند و چون آنرا به آب بسایند مانند شیر شود و در درد چشم استعمال کنند (ناظم الاطباء) - سنگ یشم؛ سنگی شبیه به عقیق (ناظم الاطباء) - گران سنگ:ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم ره جوید و چون مورچه از خاک برآید فرخی -مردار سنگ؛ - نیم سنگ؛ وزنی بمقدار نیم جو - همسنگ؛ هموزن همسنگی هموزنی : گر مرا خواجه بنخاس برد بربایند به همسنگ گهرفرخی و گفت: این غلام را به همسنگ وی مشک دهم و همسنگ وی زر دهم و همسنگ وی نقره و همسنگ وی کافور و همسنگ وی حقهء مروارید که قیمت آن خراج مصر است بخریدم (قصص الانبیاء ص 69 ) جاهی و جلالی که بصندوق درونست جاهی و جلالیست گرانسنگ و پر آچال ناصرخسرو بهمسنگی خویش در روم و شام نیامد کسش در ترازو تمامنظامی بصد مرد گپانی افروختند در او سنگ و همسنگش انداختندنظامی || تمکین وقار اعتبار (برهان) وقار اعتبار (فرهنگ رشیدی) وقار (جهانگیری) وقر و قیمت و قدر (غیاث) تمکین وقار (آنندراج) تمکین وقار اعتبار جاه مرتبه (ناظم الاطباء) : سرمایهء مرد سنگ و خرد بگیتی بی آزاری اندرخوردفردوسی خردمندی و رای و فرهنگ تو شکیبائی و دانش و سنگ توفردوسی بدان خسروی بال و آن چنگ اوی بدان برز و بالا و آن سنگ اویفردوسی نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ فردوسی مردی گزیده کرد خردمند و پیش بین بارای و باکفایت و باسنگ و باوقارفرخی آنجا که تافته شود او تنگدل مباش تا بنگرد جسوری و سنگ و وقار تو فرخی مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمر فرخی ببرد سنگ من این انده فراق و مرا امیر عالم عادل ستوده ست بسنگفرخی بینی آن ترکی که چون او برزند بر چنگ چنگ از دل ابدال بگریزد به یک فرسنگ سنگ منوچهری خرد باید از مرد فرهنگ و سنگ نه پوشیدن جامه و بوی و رنگاسدی نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست در پیش علم و سنگ تو که بردبار نیست سنایی ای به آرام تو زمین را سنگ وی به اقبال تو زمان را رنگسنایی آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من خاقانی آب و سنگم داده ای بر باد و من پیچان چو آب سنگ در بر میروم وز دل فغان انگیخته خاقانی ناله کنان میدوم سنگ به بر در چو آب کآب من و سنگ من غمزهء یارم ببرد خاقانی || گرانی چیزها (برهان) وزن گرانی (فرهنگ رشیدی) وزن (جهانگیری) گرانی وزن (غیاث) وزن و گرانی چیزها (آنندراج) وزن وزنه : چو یاقوت باید سخن بی زبان سبک سنگ لیکن بهایش گرانابوشکور بازرگانان معتبر آنجا [ به سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیر برند و بهم سنگ زر بفروشند (حدود العالم) کجا سنگ هر مهره ای بد هزار ز مثقال گنجی چو کردم شمارفردوسی چنان برگرفتم ز زین خدنگ که گفتی ندارم بیک پشه سنگفردوسی گر بیارند و بسوزند و دهندت بر باد تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترالبیبی تیر او گرچه سبک سنگ بود کنگره بفکند از گرد حصارفرخی ابا خوبی و با نغزی رنگش برآمد سی و شش مثقال سنگش (ویس و رامین) تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ که در گرچه کوچک بها بین نه سنگ اسدی چون که هوا را جوی از رنگ نیست جمله هوا را بجوی سنگ نیستنظامی شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل عشق میگیرد بخون کوهکن پرویز را صائب (|| اصطلاح جواهرفروشان) یک قطعه از احجار نفیسه، مانند: الماس و زر و غیره (یادداشت مؤلف) هر یک از احجار کریمه چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و امثال آن (یادداشت مؤلف) گوهر مانند یاقوت و الماس و جز آن (ناظم الاطباء ||) نگین (آنندراج ||) مقیاسی است برای آب و آن عبارت است از عدهء معینی 1528/ 20 متر مربع ( 2 / لیتر در هر ثانیه توضیح: در تهران یک سنگ آب عبارت است از مقدار آبی که از شکافی به اندازهء 0 0936 یارد) در هر سه ثانیه جریان دارد در کرمان یک سنگ آب برابر با 24 ساعت آبی است که برای / فوت) و از قرار یک متر ( 1 آبیاری 2 هکتار زمین کافی باشد در اصفهان یک سنگ آب را برابر مقدار آبی حساب میکنند که یک جریب زمین را در یک است، عبارت است از مقدار آبی که از شکافی بوسعت 20 « سنگ دیوانی » ساعت مشروب کند در شیراز واحد آب که معروف به سانتی متر در 80 سانتی متر و از قرار ثانیه ای یک متر جریان دارد در همدان معادل یک سنگ دیوانی اراک است (فرهنگ فارسی معین) واحد آب سنگ یا واحد بین المللی آب عبارت از میزان آبی است که از یک دهانه بعرض ده سانتی متر و ارتفاع ده « چرخ » سانتی متر با سرعت ده سانتی متر در ثانیه جاری شود (یادداشت مؤلف ||) سنگ دیوانی مقیاس است برای آب و آن به حساب میکنند در اراک، یک سنگ دیوانی مقدار آبی است که از « سنگ آسیاگردان » تقسیم میشود و 5 سنگ دیوانی را یک 20/0 متر را میدهد جاری است (فرهنگ فارسی معین) سنگ یا واحد × 20/ میان چهار آجر که تشکیل روزنه ای به وسعت 0 10 سانتی متر و بسرعت 130 سانتی متر در ثانیه جاری شود و این × دیوانی، عبارت از میزان آبی است که از یک دهانه به ابعاد 10 سنگ در هر جا میزانی دیگر دارد، چنانکه مث در اردبیل عبارت از 52 برابر واحد آب بین المللی است (یادداشت مؤلف ||) وزنه ای از آهن یا سنگ یا هر چیز دیگر که بدان چیزها سنجند (یادداشت مؤلف) هر چیز که بدان جسمی را سنجیده و وزن و ثقل آنرا با وی تعیین کنند (ناظم الاطباء ||) سنگ زور که کشتی گیران بر دوش گردانند (اصطلاح پهلوانان ایران) سنگی باشد که بر سر دوش می گردانند (آنندراج ||) چیزی است که آنرا از سنگ یا چوب سازند و به ضربت اصول بهم برزنند تا آواز برآید هندیان آنرا چکچکی گویند در ایام عاشورا رواج تمام دارد (غیاث ||) برابری همسری || ارزش قیمت (ناظم الاطباء ||) عدهء نسخ یک بار چاپ شده خاصه چاپ سنگی و آن عادتاً در چاپخانه های سنگی 750 نسخه بود و در چاپخانه سربی یا حروفی هزار نسخه است (یادداشت مؤلف ||) در این بیت چنین می نماید که سنگ به معنی خم آمده است : حوضی ز خون ایشان [ دختران رز ] پر شد میان رز از بس که شان ز تن به لگدکوب خون دوید واندر میان سنگ نهان کرد خونشان دهقان و لب ز خشم بدندان همی گزید وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهاد شد چندگاه خامشی و صابری گزید بشار مرغزی و در برهان قاطع سه معنی که به سنگ انداز میدهد دو معنی اخیر آن موهم این است که سنگ با معنی خم یا خم باده که در سنگ حدس زدم تناسبی داشته باشد الله اعلم (از یادداشت مؤلف) و آن سنگ را بیافت [ رزبان ] کجا مهر کرده بود برکند مهر و دل ببرش بر همی طپید بشار مرغزی ،« سنگ » فارسی سنگ) (حجر)، پهلوی ) thanga « سنگه » فارسی آسنگ) (حجر) و ) = athanga « آثنگ » 1) - پارسی باستان ) senk « سنک و سنگ » کردی sang ،« سنگ » افغانی ،sing « سینگ » بلوچی ،song « سنگ » سنگلیچی ،sang و sa(n)g ،« سنگ » گیلکی ،visand « ویسند » :245 - قیاس کنید با سنجیدن هوبشمان ص 748 و رجوع شود به نیبرگ صص 244 seng فریزندی، یرنی و نطنزی ،song ،« سنگ » سمنانی ،sang « سنگ » سنگسری و لاسگردی ،sang « سنگ » سرخه یی ،saeng امام) (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ) seng « سنگ » دزفولی ،sang « سنگ » شهمیرزادی ،sang « سنگ ».
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.