سندل
4)، معرب آن سندل است و در زبان )« سندل » 3)، انگلیسی )« سندل » 2)، فرانسوی )« سندلیوم » 1)، لاتینی )« سندلیا » [سَ دَ] (اِ) به یونانی کنونی نیز سندل گویند سندلک سندل کفش باشد و سندلک نیز گویندش (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) کفش پای افزار (برهان) کفش (آنندراج) بطیط (قسمی موزه) : گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی سندل و چاچله( 5)عنصری ترا جوانی و جلدی گلیم و سندل بود کنونت سوخت گلیم و دریده شد سندل ناصرخسرو رجوع به سندلک شود || نام درختی است بقدر درخت گردکان و شاخهای آن افتاده بر زمین و ثمر آن در خوشه مانند حبه الخضراء و برگ آن شبیه ببرگ گردو نرم و نازک و منبت آن اکثر بلاد هند و سواحل مرکن و فرنگ است سپید و زرد و سرخ می باشد و بهندی آنرا چندن گویند صندل معرب آن است و مفرح و مقوی دل و رافع صداع است و مزاج آن سرد و خشک است و به عربی آنرا کوت گویند (آنندراج) ( (انجمن آرای ناصری) :بسبب آنک عطر و حلیب از کافور و عود و سندل و مانند آن دخل بودی (از فارسنامه ابن البلخی ص 136 رجوع به صندل شود || کشتی کوچک که آنرا در کنار دریا پر از آب شیرین و اسباب و مایحتاج کشتی کرده بکشتی بزرگ برند (از غیاث) (برهان) کشتی کوچک که بار در آن ریخته بکشتی بزرگ رسانند (آنندراج) (انجمن آرا) قایق که در کشتی (Sandalia (2) - Sandalium (3) - Sandale (4) - Sandal (5 - ( گذارند و هنگام حاجت به آب افکنند طراده ( 1 - ن ل: سندلک.