سندس
[سُ دُ] (اِ) کلمهء یونانی است دیبا (لغت نامهء مقامات حریری) قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد (آنندراج) (غیاث اللغات) دیبا دیبای تنک (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) بریون بزیون (حبیش تفلیسی) دیبای تنک است که آنرا بزیون گویند و آنرا از مرغز کنند (یادداشت مؤلف) پارچهء پنبه ای لطیف خلاف ستبرق که دیبای ستبراست (یادداشت مؤلف) : و از وی [ از روم ] جامهء دیبا و سندس، میسانی و طنفسه و جوراب و شلواربندهای باقیمت خیزد (حدود العالم) همه باغ پرسندس و پرصناعت چو لفظ مطابق چو شعر مکررفرخی تو همچون سندس گردان بهر رنگ و یا همچون زری گردان بهر چنگ (ویس و رامین) ای زهد فروشنده تو از قال و مقالی با مرکب و با ضیعت و با سندس و قالی ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 410 ) فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی زمین در فرش زنگاری که اندر حلهء خضرا مسعودسعد چون مرا سندس است و استبرق شاید ار قالی مرندی نیستخاقانی یافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان بخراسان یابم خاقانی دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند و عبقریسعدی و مرغزارها مفروش بسندس و استبرق و شاخسار بگوناگون منور (ترجمهء محاسن اصفهان ص 36 ) وآن تن که او نیافت درین سرنخ نسیج رختش بخلد سندس خضر حریر شد نظام قاری قاری صفت حله و استبرق و سندس بر البسه بنویس که از اهل بهشتم نظام قاری - سندس رومی؛ نوعی از سندس است که از روم می آورند : سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانندمنوچهری ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح سندس رومی گشته سلب یاسمنا منوچهری.