سمک
[سَ مَ] (ع اِ) ماهی ج، اسماک، سموک (غیاث) (آنندراج) : نگویم دد و دام و مور و سمک که فوج ملایک بر اوج فلکسعدی (||اِخ) در فارسی اکثر به معنی آن ماهی مستعمل میشود که زیرزمین است و بر پشت آن ماهی گاو و بر شاخ آن گاو زمین قرار دارد (آنندراج) (غیاث) (از ناظم الاطباء) ماهی که زمین بر روی اوست (اساطیر) (فرهنگ فارسی معین) : چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمکفردوسی مغز او خود نسب دور است و پاک نیست جنسش از سمک کس تا سماک مولوی (|| اِخ) برج حوت : با سمک گردون مساوی و با سماکین موازی (ترجمهء تاریخ یمینی).