سله
[سَلْ لَ] (ع اِ)( 1) زنبیلی که چیزها در آن گذارند و هر سبد را نیز گویند عموماً سبدی که مارگیران مار در آن کنند خصوصاً (برهان) زنبیل و سبد و در متعارف سبد بزرگ پهن را گویند که میوهء بسیار خصوصاً انگور در آن کنند و بر سر بردارند (فرهنگ رشیدی) زنبیل ظرفی که بهندی آنرا پیاره گویند (غیاث) سبد پهن بزرگ که از چوب شاخه های درخت بافند و سازند و در آن میوه کرده بکشند و گاه باشد که ماکیان را در آن محفوظ دارند و بعضی مارگیران مارهای خود را درون سله کرده بهمراه بگردانند (آنندراج) چیزی که از شاخه ها سازند و مر آن را طبقات بود (منتهی الارب) : دگر سله از زعفران بد هزار ز دیبا و از جامهء بیشمارفردوسی فرستاد و ایرانیان را بخواند همه گرد آن سله اندرنشاندفردوسی کسی کز پیش او گیرد هزیمت نترسد گر شود در سله با مارفرخی آبی چو یکی چوزگک از سله( 2) بجسته چون چوزگکان بر تن او موی برسته منوچهری شمرده شد از نافه سیصدهزار صد از سلهء زعفران شصت باراسدی گر نگیرم قرار معذورم که درین تنگ سله چون مارممسعودسعد چون مار در سله خزید (سندبادنامه) متاعی که در سلهء خویش داشت بیاورد و یک یک فرا پیش داشتنظامی پس بگوید تونیی صاحب ذهب بیست سله چرک بردم تا بشبمولوی سله بر سر در درختستان نشان پر شدی ناخواست از میوه فشانمولوی مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب هزار سله برآرند مختلف الوانسعدی ( 1) - در تداول اهالی خراسان با کسرهء اوّل سِلَّه گویند ( 2) - در نسخهء چ دبیرسیاقی (ص 148 ): خایه و در این صورت شاهد نیست.