سلاله
[سُ لَ] (ع اِ) آنچه بیرون کشیده شود از چیزی (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ||) بمجاز به معنی خلاصه (آنندراج) برگزیده خلاصهء هرچیز (فرهنگ فارسی معین) : کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده خاقانی وی در عجم سلالهء اصل کیان شده وی در عرب زبیدهء اهل زمان شدهخاقانی || گِل نرم که چون آن را بفشارند آب از آن برآید (از تفسیر در المنثور) : فرمان آمد فرشتگان را تا خاک فرو کردند در مهان یمن و طایف پس ابری بیامد و آب اندر وی ببارید آنگه آب رحمت ببارید و به دو سال خشک شد و به دو سال سلاله گشت و به دو سال فخار شد (قصص الانبیاء ص 9) عجیب نیست اگر از طین بدر کند گل و نسرین همان که صورت آدم کند سلالهء طین را سعدی || نطفه (غیاث) (دهار) آب پشت مردم (منتهی الارب) (آنندراج) : عزیزتر ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک سلالهء گل اویی و لالهء گل اوخاقانی || فرزند (منتهی الارب) (دهار) بچه و طفل صغیر (غیاث) (آنندراج) : نیک نگه کن به آفرینش خود در تا بگه پیریت ز حال سلالهناصرخسرو خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت سلالهء چو تو دیگر نیافرید از طینسعدی || نسل (فرهنگ فارسی معین).