سقیم
[سَ] (ع ص) بیمار (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابترخاقانی در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیممولوی چون مزاج آدمی گلخوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شدمولوی گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را (سعدی) در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن کاندیشهء صحیح نباشد سقیم راصائب || در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند || بمجاز به معنی چیز ناقص (غیاث) (آنندراج) : صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم فرخی با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است با ستوده خرد تو خرد خلق سقیمفرخی || نادرست مقابل صحیح : گفت از این باب هرچه گفتی تو من ندانسته ام صحیح و سقیمناصرخسرو چکنم چاره چون نمی سازد چیره عزم صحیح و بخت سقیممسعودسعد از آنکه مهتر و مخدوم من نکو داند بنظم و نثر حدیث صحیح را ز سقیم سوزنی چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست حافظ چه در حساب بود آنکسی که نشناسد صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور بدر جاجرمی.