سفیه
[سَ] (ع ص) نادان و کم عقل (غیاث) (آنندراج) نادان ج، سفهاء (مهذب الاسماء) بی خرد (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : چکنم گر سفیه را گردن( 1) نتوان نرم کردن از داشنلبیبی مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر ناصرخسرو نه چو او در شتاب طبع سفیه نه چو او در درنگ رای حلیممسعودسعد و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد (کتاب النقض ص 583 ) خاقانی را اگر سفیهی هنگام جدل زبان فروبستخاقانی گر بد گوید ترا سفیهی چاره نبود بجز شنیدن (از جوامع الحکایات) شعله میزد آتش جان سفیه کآتشی بود الولد سر ابیهمولوی نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیهسعدی ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است (گلستان سعدی ||) آنکه قدر مال را نداند || مسرف و تباه کار (آنندراج) (منتهی الارب ||) جامهء سست باف: ثوب سفیه (منتهی الارب) -زمام سفیه؛ مهار ناراست و مضطرب (منتهی الارب) -مهار سفیه؛ مهار ناراست و مضطرب (آنندراج) ( 1) - ن ل: به نکویی.