سعیدا
[سَ] (اِخ) مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود این اشعار از اوست: کس نیست که خارم ز دل ریش برآرد این خار مگر آتشی از خویش برآرد ایضاً: هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم ( (آتشکدهء آذر ص 267.