سرور
[سُ] (ع مص) شادمانه کردن (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) شاد کردن و شاد گردیدن (آنندراج) شاد کردن (منتهی الارب (||) اِمص) شادی (آنندراج) : تا این جهان بجای است او را وقار باشد او با سرور باشد او با یسار باشدمنوچهری شب و روز به شادی و سرور مشغول می بود (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378 ) بر تو خندد که غافلی تو از آنک در سرای غرور نیست سرورناصرخسرو و این بنده را بدان قوت دل و استظهار و سرور و افتخار حاصل آمد (کلیله و دمنه) غرور دهر و سرور جهان نخواست از آنک نداشت از غم امت به این و آن پروا خاقانی || اصطلاح عرفانی است و عبارت از سماع است چنانکه در السرور اسم » : و آن آوازی است خوش موزون و محرک دلها خواجه عبدالله گوید « السماع سرور » تاج الاسامی مسطور است که از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 297 (||) اِ) اطراف ) « لاستبشار جامع هو اصفی من الفرح لان الافراح ربما شابتها الاحزان شاخهای ریاحین (منتهی الارب) (آنندراج).