سرمایه
[سَ رِ / سَرْ یَ / یِ] (اِ مرکب)معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند( 1) (آنندراج) (انجمن آرا) : عمری که مر تراست سرمایه ویداست و کارهات بدین زاریرودکی اگر تو نبندی بدین در میان همه سود و سرمایه باشد زیانفردوسی و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایهء وی میگدازد (کیمیای سعادت) نه از او میوه خوب نه سایه نه از او سود خوش نه سرمایهسنایی در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این خاقانی دشنام که خود به خود دهد مرد سرمایهء آفرین شمارشخاقانی ز هر نقد کآن بود پیرایه شان یکی بیست میکرد سرمایه شاننظامی قبلهء چشم جمال او بود، و سود و سرمایهء عمر وصال او (سعدی) با آنکه بضاعتی ندارم سرمایهء طاعتی ندارمسعدی مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرعسعدی || عمق عاقبت نتیجه : چو بی آزمایش نباشد خرد سرمایهء کارها بنگردفردوسی || توانائی قدرت : نیارم نام او بردن نیارم من این سرمایه در خاطر ندارمناصرخسرو || اساس پایه : سرمایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برونفردوسی سرمایه بد اختر شاه را وزو بند بد جان بدخواه رافردوسی سرمایهء آن ز ضحاک بود که ناپارسا بود و ناپاک بودفردوسی || مایه رأس مال : به نظم اندر آری دروغ و طمع را دروغ است سرمایه مر کافری را ناصرخسرو سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری سوزنی || مبدأ اصل : شیرین بکن این تلخ دل سوختهء من زآن قید که سرمایهء شهد و شکر آمد سوزنی پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایهء اقبال و سرمایهء جلال (سندبادنامه ص 76 ||) قدر و قیمت بها ارج : مگر بشنود پند و اندرزتان بداند سرمایه و ارزتانفردوسی || زیور : و به سرمایهء شهامت و پیرایهء حذاقت متحلی بود (سندبادنامه ص 38 ||) مال تمول ثروت : وصال تو یک دم بدستم کی آید که سرمایه و دستگاهی ندارمعطار ( 1) - این وجه تمایز دلیلی ندارد.