سرشاخ
[سَ] (اِ مرکب) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) چوبها باشد که بام خانه بدان پوشند (صحاح الفرس) : افزار خانه ام ز پی بام و پوششش( 1) هرچم( 2) به خانه اندر سرشاخ و تیر بود کسایی به بام چرخ وقار تو پا اگر بنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ منصور شیرازی (از رشیدی) - سرشاخ شدن با کسی؛ درافتادن زورآزمایی کردن گل آویز شدن - سرشاخ کسی را گرفتن؛ او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن (یادداشت مؤلف ||) نوک شاخهء درخت || شاخهء باریک و نازک || نوک شاخ حیوان|| گلاویزی دو کشتی گیر با هم (فرهنگ فارسی معین) ( 1) - ن ل: بام پوششش ( 2) - ن ل: برهم هرچه.