سرچشمه
[سَ چَ / چِ مَ / مِ] (اِ مرکب)جائی که از آن آب جوشد منبع مخرج الماء (المنجد) : سرچشمهء حیوان بین در طاس و ز عکس او ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر خاقانی دیده ام سرچشمهء خضر و کبوتروار آب خورده و پس جرعه ریزی در دهان آورده ام خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256 ) به سرچشمهء نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بودنظامی اگر خضر بر آب حیوان گذشت محمد ز سرچشمهء جان گذشتنظامی دیدیم بسی آب ز سرچشمهء خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببردسعدی تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سودسعدی ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد حافظ.