سرآمد
[سَ مَ] (ن مف مرکب، اِ مرکب)بهتر و ممتاز و سردار (غیاث اللغات) (آنندراج) زبده قدوه : منم سرآمد دوران که طبع من داند چهار جوی جنان از پی جهان کندن خاقانی شنیدم کز این دور آموزگار سرآمد تویی بر همه روزگارنظامی احمد که سرآمد عرب بود هم خستهء خار بولهب بودنظامی خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریادلی بجوی دلیری سرآمدیحافظ.