سرآغاز
[سَ] (اِ مرکب) مقابل سرانجام چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است (آنندراج از بهار عجم) : ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم بازنظامی چو برقع ز روی سخن برفکند سرآغاز آن از دعا درفکندنظامی کف صیتش سرآغاز شهی و ختم سلطانی بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد زلالی (از آنندراج) حبیبی کو بود محبوب دلها سرآغاز بهار و آب و گِلها زلالی (از آنندراج) - سرآغاز کردن؛ شروع کردن آغاز نمودن : نخستین گره کز سخن باز کرد سخن را بچربی سرآغاز کردنظامی چو شاه این سخن را سرآغاز کرد چنان گنج سربسته را باز کردنظامی.