سرآسیمه
[سَ مَ / مِ] (اِ مرکب) (از: سر + آسیمه) آسیمه سر (حاشیهء برهان قاطع چ معین) شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است مضطرب و حیران (برهان) (غیاث) متحیر مدهوش فرومانده (لغت نامهء اسدی) سرگردان (اوبهی) سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده (آنندراج) سرگشته دیوانه (شرفنامهء منیری) : گله دار چون بانگ اسبان شنید سرآسیمه از خواب سر برکشیدفردوسی که پروردهء بت پرستان بدند سرآسیمه برسان مستان بدندفردوسی همه فیلسوفان و دانشوران سرآسیمه و عاجزند اندر آن شمسی (یوسف و زلیخا) مرا از خواب نوشین دوش بجهاند سرآسیمه یکی زین زنگیانت ناصرخسرو وقت حادثه سرآسیمه و نالان (کلیله و دمنه) بسا خفته کز هیبت پیل مست سرآسیمه هر ساعت از خواب جست خاقانی مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست که چو گردونْش سرآسیمه و شیدا بینند خاقانی باغ جهان زحمت خاری نداشت خاک سرآسیمه غباری نداشتنظامی ای سرآسیمه مه از رخسار تو سرو سردرپیش از رفتار توسعدی گرت برکند چشم روئین ز جای سرآسیمه خوانندت و تیره رایسعدی سرآسیمه گوید سخن پرگزاف چو طنبور پرمغز بسیارلافسعدی.