سجن
[سِ] (ع اِ) زندان و بازداشت (منتهی الارب) زندان و قیدخانه (غیاث) زندان (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن) محبس 12 ) تو از جهلی بملک اندر چو فرعون من از علمم بسجن / (اقرب الموارد) : قال رب السجن احب الیّ مما یدعوننی الیه (قرآن 33 اندر چو ذوالنون ناصرخسرو رضای تو قصریست در صحن جنت خلاف تو سجنیست در قعر سجینسوزنی ور رهی خواهی از این سجن خرب سر مکش از دوست و اسجد و اقترب (مثنوی) کافران چون جنس سجّین آمدند سجن دنیا را خوش آیین آمدند(مثنوی) مباد دشمنت اندر جهان دگر باشد بزندگانی در سجن و مرده در سجین سعدی وگر بحکم قضا صحبت اختیار افتد بدان که هر دو بقید اندرند و سجن وبال سعدی بسجن اندر کسی شادان نباشد اگر باشد بجز نادان نباشدپوریای ولی.