ستوه
4) (توانستن، قادر بودن)، ستوه فارسی )« تو » 3)، از )« اوس تاوه » 2)، ایرانی باستان )« ستوه » 1) (بی زور)، پازند )« ستو » [سُ] (ص) پهلوی 5)، قیاس کنید با کوتاه (آنکه زورش کم است) رجوع کنید به استوه ضد آن: نستوه (خستگی )« اوس - توه - ثه » مرکب است از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ملول و عاجز شده و بتنگ آمده و افسرده (برهان) ملول و سنگین بار و ) « سته » ناپذیر) مخفف آن عاجز و خسته و دلتنگ، و سته مخفف ستوه است (آنندراج) (انجمن آرا) سته (اوبهی) خسته و عاجز مانده (صحاح الفرس) تنگ آمده و ملول و عاجز مانده (غیاث) : همه با رافع یکی شدند که از ستمهای علی بن عیسی و کارداران او ستوه بودند (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی) یکی جای کرد اندر البرز کوه که دیو اندر آن رنجها بد ستوهفردوسی ز زخم سمش گاو ماهی ستوه بجستن چو برق و بهیکل چو کوهفردوسی چلیپاپرستان رومی گروه چنانند از او وز سپاهش ستوهاسدی خروشید بر یک دل از غم ستوه که بازارگانیم ما یک گروهاسدی و برینسان تاختنی برد که مرغ در هوا ستوه شدی (فارسنامهء ابن البلخی ص 79 ) علم داری بحلم باش چو کوه مشو از نائبات چرخ ستوهسنایی رود روز و شب در بیابان و کوه ز صحبت گریزان ز مردم ستوهسعدی|| (اِمص) دلتنگی (لغت فرس اسدی) که بصورت بستوه آید : چنین بود هر دو سپه هم گروه نه زآن سو ستوه و نه زین سو شکوه stav (2) - stuh (3) - us - tavah (4) - tav (5) - us - tava - tha - ( فردوسی ( 1.