سترون
3)، لاتینی )« ستیره » 2)، یونانی )« سترج » 1) (بی حاصل، ناحاصلخیز)، ارمنی )« ستری » [سَ تَرْ وَ / سُ تُرْ وَ] (ص)هندی باستان 6) رجوع کنید به استرون (حاشیهء برهان قاطع چ معین) زن نازاینده و )« استروند » 5)، یهودی فارسی )« ستیرو » 4)، گتی )« ستریلیس » عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید ( او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند (برهان) زنی که نزاید عقیم (صحاح الفرس) (شرفنامه) زن عقیم که بهندی بایج( 7 گویند و وجه تسمیه آن است که سَتَر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمهء تشبیه است، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است (آنندراج) (غیاث)( 8) : ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی غضایری کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترونمنوچهری نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد عیبش مکن که مادر بستان سترونست انوری دلم آبستن خرسندی آمد اگر شد مادر روزی سترون خاقانی (دیوان ص 323 ) کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده خاقانی دبنین و سترون بین که stari (2) - - ( رستند که بر پشت و شکم چیزی نبستندنظامی || زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد (برهان) (شرفنامه) ( 1 بانچه (غیاث) ( 8) - وجه اشتقاق - (sterj (3) - Steira (4) - Sterilis (5) - stairo (6) - astar - vund (7 عامیانه.