ستایش
1)(حاشیهء برهان قاطع چ معین) دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح )« ستایشن » [سِ یِ] (اِمص) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن پهلوی و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین (برهان) (غیاث) (آنندراج) حمد (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) مدیح مدحه ثناء (منتهی الارب) (دهار) مقابل نکوهش : ستایش خوش آیدش بر هر هنر نکوهش نبایدش خود زیچ دربوشکور بدو گفت رودابه کای شاه زن سزای ستایش بهر انجمنفردوسی نخست آنکه کردی ستایش مرا بنامه نمودی نیایش مرافردوسی همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر چو من ستایش او را همی کند تکرار فرخی مقرر گردد که هر کس که خرد وی قوی تر، زبانها در ستایش او گشاده تر (تاریخ بیهقی) در ستایش وی سخن دراز داشتم (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) بمیدان دانش بر اسب هنر نشین و ببند از ستایش کمراسدی موبد موبدان پیش ملک آمدی و ستایش نمودی و نیایش کردی (نوروزنامه) سپاس و ستایش مر خدای را عز و جل که جلال و آثار قدرت او بر چهرهء روز روشن تابانست (کلیله و دمنه) خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219 ) ستایشت بحقیقت ستایش خویش است که آفتاب ستا چشم خویش را stay(i)shn - ( بستود مولوی احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمند فربه نماید (گلستان) ( 1.