ستاندن
[سِ دَ] (مص) گرفتن (آنندراج) بدست آوردن تحصیل کردن : شما را همه پاک برنا و پیر ستانم زر و خلعت از اردشیرفردوسی کنون می ستاند همی باژ و ساو ز دستان بهر سال ده چرم گاوفردوسی بگوید بدو هر چه داند ز شاه اگر سر دهد یا ستاند کلاهفردوسی مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی ندهی داد و همی داد ز من بستانی منوچهری رقعه بنمودم دوات دار را گفت بستان، بستد و به امیر داد (تاریخ بیهقی) بشش طریق جبایت ستاندم از عامه ز خانه و ز دکان و ز باغ و ضیعت و تیم سوزنی با گُرْسنگی قوت پرهیز نماند افلاس عنان از کف تقوی بستاندسعدی خراج اگر نگزارد کسی بطیبت نفس بقهر از او بستانند مزد سرهنگی سعدی (گلستان ||) رفع کردن برداشتن از میان بردن برطرف کردن : و با داروهای خنک تیزی آن بستانند (ذخیرهء خوارزمشاهی) -بازستاندن؛ بازگرفتن : من چراغم نور داده بازنستانم ز کس شاه خورشید است و اینک نور داده بازخواست خاقانی.