سبیل
[سَ] (ع اِ) راه و طریق (غیاث) راه (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56 ) راه یا راه روشن (منتهی الارب) (آنندراج) ج، سُبُل نحو روش رسم : با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ) حقا که این، من از خویشتن میگویم بر سبیل نصیحت (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ) و سبیل قتلغ تکین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کنند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118 ) میشکانات، ناحیتی از نیریز است و سبیل آن هم سبیل نیریز است در همهء احوال (فارسنامهء ابن البلخی ص 132 ) و ده هزار مرد از ایشان بعهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی (فارسنامهء ابن البلخی ص 141 ) اکنون بعض از آئین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار (نوروزنامه) نیست دنیا ترا بهیچ سبیل نفرستند زآسمان زنبیلسنائی و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت (کلیله و دمنه) چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت (کلیله و دمنه) بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 321 ) خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیلسعدی (گلستان) و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت (گلستان) آن مقلد چون نداند جز دلیل در علامت جوید او دائم سبیل(مثنوی ||) وقف (غیاث) (آنندراج) آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند (غیاث) آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً (آنندراج) حلال روا مباح جائزالتصرف بدون بها : ولیکن یکی سلسبیل سبیل گشاده بد اندر میانش دریمنوچهری چون بود بر حرام وقف تنت یا بود بر هجا زبانْت سبیل ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43 ) همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه خاقانی گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل خون او بر خویش کی کردی سبیلعطار وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بُوَد بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل اثیر اومانی گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا سعدی - ابن سبیل؛ یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد (منتهی الارب) ج، ابناء سبیل :کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 322 ) شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد بمهمانسرای خلیلسعدی (بوستان ||) - یکی از شش گروه که دادن خمس به ایشان جایز است ابن سبیل است و آن کسی است که در هنگام سفر دست رسی به مال خود نداشته و بینوا شود - سبیل الله؛ آنچه در راه خدا گذاشته اند و همه کس میتواند تمتع از آن برد و یا برای کاری یا اشخاصی معین قرار داده باشند (یادداشت مؤلف) قتال با کافران در راه خدای و بر امر خیر که بر آن امر وارد شده (منتهی الارب) :فبلغ الرساله و ادی الامانه و جاهد فی سبیل الله (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ) و لقیت سبیل الله ففطنت (حکمت اشراق ص 288 ) - سبیل فرستادن؛ بصورت وقفه فرستادن : و مادر جلال الدین بحج شده و جلال الدین با او سبیل فرستاد (جهانگشای جوینی) جلال الدین حسن چون تقلد اسلام کرده و سبیل فرستاده علم و سبیل او را بر سبیل سلطان مقدم داشته بود (جهانگشای جوینی).