سبو
3) آوندی سفالین و دسته دار )« سبو » 2)، تهرانی )« سوبو » [سُ / سَ] (اِ) سبوی در گویش خوانساری سو( 1) (سبوی بزرگ)، گیلکی که در آن آب و شراب و جز آن ریزند (حاشیهء برهان قاطع چ معین) آوند آب (غیاث) از قدیم الایام تا بحال این ظرف را مخصوص برای بردن آب قرار داده اند و معروف است و از قراری که از آیهء 18 فصل 24 کتاب پیدایش مستفاد می شود کوزه را بر سر یا بر شان چپ گذاشته با دست دیگر او را بمرکز خود نگاه میداشتند (قاموس کتاب مقدس) کلیزه (یادداشت مؤلف) (ترجمان القرآن): جَرّه، جرهده [ جَ / جِ هَ دَ ]؛ سبوی آب خَزَف دَوْرَق؛ سبوی گوشه دار فَخّ ار؛ سبو فَیْدَس؛ سبوی کلان که مسافران در سفر دریای شور همراه گیرند قُمْقُم، نَحی؛ سبوی گلین که در آن شیر اندازند جهت دوغ زدن وَغْنه؛ سبوی فراخ (منتهی الارب) : دوصد منده سبوی آبکش بروز شبانگاه لهو کن بمنده بربوشکور دو خواهرْش رفتند از ایوان بکوی غریوان و بر کتفها بر سبویفردوسی زنی دید بر کتف او بر سبوی ز بهرام خسرو بپوشید رویفردوسی چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو بروزی یک سبویطیان گویند سردتر بود آب از سبوی نو گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما منوچهری اینچنین اسبی بمن داده ست بی زین شهریار اسب بی زین همچنان باشد که بی دسته سبوی منوچهری تا یکی خُم بشکند ریزه شود سیصد سبو تا مِرَد پیری به پیش او مِرَد سیصد کلوک عسجدی هر روز دو قرص جو و یک کف نمک و سبویی آب او را وظیفه کردند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340 ) خردمندی که نعمت خورد شکر آنْش باید کرد ازیرا کز سبوی سرکه جز سرکه نیاغارد ناصرخسرو از هرچه سبو پر کنی از سر وز پهلوش زآن چیز برون آید و بیرون دهد آغار ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده - دهخدا ص 161 ) سقّای سرای امل خصم ترا دید فریاد همی کرد که سنگی و سبویی انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 327 ) خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدوگردن و تکاوگلو چو آمد آید با وی سبو و دوره( 4) و خم چو شد کمانه( 5) رود با وی و تگاو کدو سوزنی حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار سرم کدو چه کنی یک کدوی باده بیار خاقانی همتت در جهان نمی گنجد هفت دریا سبو نمی داردخاقانی سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درستنظامی هر جا که مقام می ساختند سبوها پر از مار و کژدم از فلاخن منجنیق بدیشان میانداخت (ترجمهء تاریخ یمینی) که نخواهد همیشه بازآید بسلامت ز چشمه سار سبوابن یمین و رجوع به سبوی شود - سنگ بر سبو زدن؛ به احتمال ضرر و خطری آزمون کردن : که من چون سپه روی آرد بروی زنم یکسره سنگ را بر سبویفردوسی چو خواهی که پیدا کنی گفتگوی بباید زدن سنگ را بر سبویفردوسی و گفتند فردا سنگ بسبو خواهیم زد تا چه پدید آید هرچند سود ندارد (تاریخ بیهقی) - سنگ و سبو، سبو و سنگ؛ دو ضد جمع نشدنی، نظیر: آتش و پنبه، پشه و باد، آتش و اسپند، سنگ و آبگینه (امثال و حکم) : سقّای سرای امل خصم ترا دید فریاد همی کرد که سنگی و سبوییانوری چون شباهنگ بغروب آهنگ کرد و مشاطهء رواح جبین صباع رازناک بقدم عشق تو در جستجوی شدم از آن مقصود جز سبو و سنگ ندیدم (مقامات حمیدی) زرنگش نیست ایمن هیچ جویی مسلم نیست از سنگ و سبویینظامی چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست سعدی که ای سنگ و سبوی عز و جاهم بهر راهی که باشی سنگ راهمجامی - امثال: آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت این سبو گر نشکند امروز فردا بشکند همیشه سبو از آب درست برنیاید (قابوسنامه) نباید که ما را شود کار سست سبو ناید از آب دایم درست نظامی آن نمیدانست عقل پای سست که سبو دایم ز جو ناید درست مولوی نظیر: دلو همیشه از چاه سالم نیاید صحبت سنگ و سبو راست نیاید هرگز سبو براه آب می شکند سبوی خالی را بسبوی پر مزن؛ با قویتر مستیز سبوی نو آب خنک دارد : خنک دارد سبو تا نو so (2) - subu (3) - - ( بود آب گویند سردتر بود آب از سبوی نو گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما منوچهری ( 1 ن ل: روده ( 5) - ن ل: کماسه - (sabu (4.