سایه

معنی سایه
(5)« سی » 4)و )« سه » 3) (سایه)، کردی )« چهایا » هندی باستان ،« مناس 268 » (2)« آسیا » و « تاوادیا 165 »(1)« سایک » [یَ / یِ] (اِ) پهلوی 10 ) ظل تاریکی که حاصل )« سایه » 9)، گیلکی )« سویا » 8)، سریکلی )« سایه » 7)، وخی عاریتی و دخیل )« سایی » 6) و )« سایگ » بلوچی میشود از وقوع جسم کثیفی در جلوی نور و ظل (حاشیهء برهان قاطع چ معین) ترجمهء ظل و مرادف پرتو (آنندراج) تُبَّع: فَیْء؛ سایهء زوال که بعد از گشتن آفتاب باشد (منتهی الارب) : جهان پاک کردم بفر خدای بکشور پراکنده سایه همایفردوسی بخفت اندر آن سایه بوذرجمهر یکی چادر اندرکشیده بچهرفردوسی وی را بدرگاه آرند و آفتاب تا سایه نگذارند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369 ) هر کس که بتابستان در سایه بخسبد خوابش نبرد گرسنه شبهای زمستان ناصرخسرو همه دیدار و هیچ فایده نه راست چون سایهء سپیدارندناصرخسرو خانه تاریک و مرد بی مایه سایه ای باشد از بر سایهسنائی صدر تو بپایه تخت جمشید اسب تو بسایه نقش رستمانوری چو سایه تیره شود رأی بولهب جایی که چرخ سایهء اقبال بوتراب انداخت ظهیرالدین فاریابی نیست جز اشک کسش همزانو نیست جز سایه کسش هم پیوندخاقانی چو بیگانه وامانم از سایهء خود ولی در دل آشنا میگریزمخاقانی سایهء کس فر همایی نداشت صحبت کس بوی وفایی نداشتنظامی هین ز سایه شخص را میکن طلب در مسبب رو گذر کن از سببمولوی هر که چون سایه گشت گوشه نشین تابش ماه و خور کجا یابدابن یمین بهر جا کآفتاب آنجا نهد پای پسِ دیوار در سایهء » باشد سایه را جای وحشی بافقی || مجازاً بمعنی حمایت است (آنندراج) بمعنی حمایت هم آمده است چنانکه گویند یعنی در حمایت تو (برهان) (غیاث) یا قصد از محافظت کامل است (قاموس کتاب مقدس) : اگر از من تو بد نداری باز نکنی « تو بی نیاز روز نیاز نه مرا جای زیر سایهء تو نه ز آتش دهی بحشر جوازابوشکور و هر گه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که اندر سایهء او باشند خویشتن بکشند (حدود العالم) هر آنکس که در سایهء من پناه نیابد ورا گم شود پایگاهفردوسی حشمت و سایهء او لشکر او را مدد است که نبرّد ز پی لشکر او تا محشرفرخی جمال ملکت ایران و توران مبارک سایهء ذو الطول و المنمنوچهری در سایهء دین رو که جهان تافته ریگی است با شمع خرد باش که عالم شب تار است ناصرخسرو تا میوهء جانفزای یابی در سایهء برگ مرتضاییناصرخسرو امر سلطان چو حکم یزدانست سایهء ایزد از پی آنستسنائی افسرده چو سایه و نشسته در سایهء دوکدان مادرخاقانی خاک توام سایه وار سایه ز من وامَدار نار نیم برمجوش مار نیم درمرمخاقانی سرم از سایهء او تاجور باد ندیمش بخت و دولت راهبر بادنظامی گذر از دست رقیبان نتوان کرد بکویت مگر آن وقت که در سایهء زنهار تو باشم سعدی (طیبات ||) بمجاز بمعنی حشمت و وقار و سنگینی و جلال شخصیت : دل من شیفته بر سایه و جاه و خطر است وَاندر این خدمت با سایه و جاه و خطرم فرخی دایم این حشمت و این سایه همی باد بجای وَ اندر این خانه همی بادا این دولت و فر فرخی پردانش و پرخیری و پر فضلی و پرشرم باسایه و باسنگی و با حلم و وقاریفرخی کرا شاید کنون پیرایهء تو کرا یابم بسنگ و سایهء تو(ویس و رامین) تو بد خواه منی نه دایهء من بخواهی برد آب و سایهء من (ویس و رامین) ببردم خویشتن را آب و سایه چو گم کردم ز بهر سود مایه (ویس و رامین) ره درمانْش بجوئید و بکوشید در آنک سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید خاقانی|| عنایت توجه : ای زدوده سایهء تو زآینهء فرهنگ زنگ بر خرد سرهنگ و فخر عالم و فرهنگ هنگ کسائی لشکری را که بود سایهء مسعود بدو پیش ایشان ز هوا مرغ فروریزد پرفرخی سایهء حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بودمولوی || فسق و فجور (برهان) : خورشید چرخ شیفته بر رویشان ولیک از راه پشت شیفته بر سایهء منندسوزنی || جن را نیز سایه گویند (برهان) (آنندراج) و سبب این نام این است که هر کس که دیوانه می شده میگفتندی که جن بر او سایه انداخت یعنی در او تصرفی کرد و او را سایه زده می نامیدند یا سایه دار میخواندند یعنی دیو زده و جن زده و گرفته (آنندراج) دیوزدگی پری گرفتگی ام الصبیان (یادداشت مؤلف ||) نام دیوی است (برهان) (آنندراج) (شرفنامه ||) این کلمه در قدیم بمعنی آرام و سکون می آمده است مقابل شیب که بمعنی جنبش و حرکت بوده است (یادداشت مؤلف) آسایش : بگاه سایه بر او بر تذرو خایه نهد بگاه شیب بدرّد کمند رستم زالمنجیک چو زرد از ویسه این گفتار بشنید عنان بارهء شبگون بپیچد همی رفت و نبودش هیچ آگاه که ره در پیش او راه است یا چاه چنان بی سایه شد چونان بی آزرم بر چشمش جهان تاری شد از شرم همی تا او سوی مرو آمد از راه نیاسودی ز اندیشه شهنشاه(ویس و رامین ||) سایه بان : و بر سر آن دکه سایه ها ساختند و در میان گاه آن گنبدی عظیم بر آوردند (فارسنامهء ابن البلخی ص 138 ) -از سایه شدن کار؛ از تدبیر بیرون شدن کار لاعلاج گشتن آن : غارت دل میکنی شرط وفا نیست این کار من از سایه شد سایه برافکن ببین خاقانی || مقابل روشن در رنگ آمیزی(یادداشت مؤلف ||) گاهی اوقات قصد از ظلمت غلیظ || گاهی اوقات محل خنک و خوش است (از قاموس کتاب مقدس) - از سایهء خود رمیدن (ترسیدن)؛ سخت انزوا و اعتزال گرفتن : بعهد جوانی چنان بودمی که از سایهء خود رمان بودمی نزاری قهستانی نترسد زو کسی کو را شناسد که طفل از سایهء خود می هراسدشبستری - از سایهء خود گریختن؛ سخت ترسیدن : سایهء خویش همی بیند و بگریزد از او گوید این لشکر میر است که آید بقطار قاآنی -چون سایه در دنبال کسی بودن؛ در تعقیب کسی بودن کسی را تعقیب کردن پیوسته ملازم و مراقب او بودن : همه شب پریشان از او حال من همه روز چون سایه دنبال منسعدی - سایهء رب النعیم؛ کنایه از خلیفه الله (برهان) (آنندراج) (شرفنامه ||) - کنایه از پادشاه (شرفنامه) (برهان) (آنندراج) السلطان ظل الله رجوع به سایهء خدا شود - سایهء سر؛ بمجاز بمعنی شوهر است : دوستیّ تو و فرزندان تو مر مرا نور دل و سایهء سر استناصرخسرو زن را سایهء سری ضروری است - سایه گیر؛ آنجائی که سایه گرفته باشد: مفروش؛ سایه گیر از درخت و نحو آن (منتهی الارب) - سایه ناک؛ سایه دار: ظلیل؛ زمین سایه ناک (دستور الاخوان) روزی سایه ناک - سایهء یزدان؛ نایب الله (شرفنامه ||) - خلیفه الله (شرفنامه) ظل - (|| الله : همایونی و فرخنده چنین بادی همه ساله ولی در سایهء تو شاد و تو در سایهء یزدان فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 256 پادشاه (شرفنامه) -سایه به سایهء کسی رفتن؛ او را از نزدیک دنبال و تعقیب کردن -سایهء خود را از سر کسی برداشتن؛ حمایت خود را از او دریغ داشتن -سایهء شما پاینده؛ سایهء شما کم نشود شما زنده بمانید و حمایت شما بر من مستدام باد -سایهء کسی بر سر کسی افتادن؛ مورد عنایت و حمایت و توجه کسی قرار گرفتن : گرم بر سر افتد ز تو سایه ای سپهرم بود کمترین پایه ایسعدی -سایهء کسی را با تیر (شمشیر، خنجر) زدن؛کنایه از کمال بغض و عداوت (آنندراج) سخت با او دشمن بودن چنان که او را نتوان دید : جرم طغرا چیست یا رب کآن پری چون آفتاب سایه اش را هر کجا بیند بخنجر میزند طغرا (از آنندراج) میزنی بهر رفیقان سایهء ما را به تیر این سزای ما بلی میرزا بلی آقا بلی وحدت (از آنندراج) گفتم که مهر پیش رخت رنگ رفته است هر جا که دید سایهء ما را زند به تیر محسن تأثیر (از آنندراج) -زیر سایهء کسی بودن (قرار گرفتن)؛ در حمایت و توجه کسی بودن : اگر باب را سایه رفت از سرش تو در سایهء خویشتن پرورشسعدی -سایه بر سر کسی افکندن؛ عنایت و توجه بکسی کردن : پدرمرده را سایه بر سر فکن غبارش بیفشان و خارش بکن سعدی (بوستان) -سایه بر سر کسی انداختن؛ کسی را حمایت کردن -از سایهء خود (کسی) ترسیدن؛ سخت ترسو بودن سخت بیم داشتن از همه چیز ترسیدن :و من آنچه کردم که از سایهء وی بترسیدم و علت ترس از سایهء پدر آن بود که (تاریخ سیستان) و میگویند عبدالجبار از سایهء خویش میترسید (تاریخ بیهقی) چون سایه شدم ضعیف در محنت وز سایهء خویشتن هراسانممسعودسعد -از سایه به خورشید (آفتاب) نگذاشتن؛عمر کردن زندگی کردن : از سایه به خورشید گرت هست امان خورشیدرخی طلب کن و سایهء گلحافظ - گرانسایه:چو دریا نگویم گرانسایه اینظامی - همسایه:آتش از خانهء همسایهء درویش مخواه سعدی بیاموز مردی ز همسایگان که آخر نیم قحبهء رایگانسعدی (بوستان) نور sayak (2) - asaya (3) - chaya (4) - se (5) - si (6) - - ( پاکی تو و عالم سایه سایه با نور بود همسایهجامی ( 1 saig (7) - sai (8) - saya (9) - suya (10) - saya.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.