سالم
[لِ] (ع ص) بی گزند و درست (منتهی الارب) درست درواخ (فرهنگ اسدی نخجوانی) بی عیب صحیح بی علت (ناظم الاطباء ||) نزد پزشکان سالم بمعنی صحیح باشد (التعریفات) تندرست و سلامت (ناظم الاطباء) - امثال: سبو همیشه از آب سالم در نمی آید کوزه همیشه از آب سالم در نمی آید (|| اِ) پوست میان بینی و چشم (منتهی الارب) نام پوستی که میان بینی و دو چشم است (بحر الجواهر (||) ص) (اصطلاح صرفی) لفظی است که در برابر فاء و عین و لام آن حروف عله و همزه و تضعیف نباشد این تعریفی است که نزد علماء فن برای سالم وضع و مشهور شده است برخی دیگر بین سالم و صحیح فرق نهاده اند و گویند آن که در مقابل یکی از حروف فاء و عین و لام آن حرف عله نباشد سالم است (از کشاف اصطلاحات الفنون||) (اصطلاح علم نحو) کلمه ای است که در آخر آن حرف عله نباشد خواه فاء و عین آن متصل باشد یا نه و خواه آن حرف عله اصلی نزد صرفیان سالم نیست و « باع » نزد هر دو فرقه غیرسالم امّا « رضی » نزد علمای نحو و صرف سالم است و « نصر » باشد یا زائد پس نزد صرفیان سالم است و نزد نحویان غیر سالم (از کشاف اصطلاحات الفنون ||) جمع سالم؛ « اسلنقی » نزد نحویان سالم است و جمعی است که بناء اصلی مفرد آن در هم شکسته نباشد چون مسلمون و مسلمات برابر جمع مکسر || و نزد عروضیان سالم بحری را نامند که زحاف در آن نباشد چنانچه در لفظ بحر گذشت (التعریفات) صرفی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که بحشو تعلق دارد چون خین و کف و طی و تکل (المعجم فی معاییر اشعار العجم).