ساق

معنی ساق
(ع اِ) پوزهء پای (مهذب الاسماء) میان بندِ پا و بچول است (شرح قاموس) مابین شتالنگ و زانو ج، سوق و سیقان و اساوق (منتهی الارب) (آنندراج) مابین الکعب و الرکبه (قطر المحیط) از زانو تا شتالنگ (دهار) طرف پائین انسان و حیوان از زانو بپائین (شعوری) قسمتی از پای که میان مچ و زانو است : پشت خوهل و سرتویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره غواص (از فرهنگ اسدی) بالا چون سرو نو رسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر صبرنماندم چو این بدیدم گفتم خه که جز از مسککک نزادت مادر منجیک کنگی بلند بینی، کنگی بزرگ پای محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی عسجدی ستیزهء بدن عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به دم( 1) عسجدی [ در صفت اسب ] گوئی بطّ سفید جامه به صابون زده ست کبک دری ساقها در قدح خون زده ست منوچهری گوش و پهلوی و میان و کَتَف و جبهه و ساق تیز و فربیّ و نزار و قوی و پهن و دراز منوچهری جهانداری که هر گه کو برآرد تیغ هندی را زبانی را به دوزخ دربپیچد ساق بر ساقش منوچهری تا بر نزند کسی به بیغاره بر ساقت چوب و بر سرت درهناصرخسرو دختری با دو ساق چون دو ستون عاج (سمک عیار ج 1 ص 14 ) برگ نارنج و شاخ پنداری پر طوطی و ساق عصفور استمسعودسعد اگر زبانه کشد برق بگذرد بر فرق وگر گشاده شود سیل بررسد تا ساق امیر معزی بلند قدر تو گر صورتی شود بمثل ز بس بلندی در ساق عرش ساید ساق امیر معزی هر که را بر ران و ساقت یک نظر افتاد گفت عاج را پیوند افتاده ست با شاخ بقم سیف الدین اسفرنگ مرا به شکّر و بسّد رسان ز بوسه و لب مرا به سیم و سمن راه ده ز ساعد و ساق ادیب صابر تنم ز حرص یکی نان چو آینه روشن چو شانه ای شد دندان ز فرق سر تا ساق خاقانی ساقم آهن بخورد و از کعبم سیل خونین به ناودان برخاستخاقانی این دهنهای تنگ بی دندان بر دو ساق من آن شعار کندخاقانی چه دلها بردی ای ساقی به ساق شهوت انگیزت( 2) دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت! سعدی (بدایع) صفای ساقش از شلوار پیدا چو شمعی کش به فانوسی بود جا طاهر وحید || پاچه ساق البقر؛ پاچهء گاو (ریاض الادویه ||) طرف پائین هر چیز عموماً (شعوری ||) قسمتی از جوراب که از مچ پا به بالا واقع شده (استینگاس ||) برازبان (ناظم الاطباء ||) پوزهء درخت (مهذب الاسماء ||) ساق الشجره؛( 3) تنهء درخت را میگویند (شرح قاموس) (قطر المحیط) تنهء درخت مثل شاخ که آن را به هندی دندی گویند چون ساق گلها و ریاحین و آن غیر شاخ است لیکن گاهی بجای ساق شاخ نیز مستعمل میشود (آنندراج از بهار عجم) نزد پایهء درخت اصل ساق گندم و جو پوز درخت پوزهء درخت میان بیخ تا اول شاخه گاه : ور متغافل شوی ز کار، ببرّند بیخ و درختان و ساق کشتت، کرمان ناصرخسرو که به دندان بی دهان همه سال ارّه با ساق میوه دار کندخاقانی ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابر شکر گیا ز ابر مکدر نکوتر استخاقانی قدم بر دیده ام بگذار تا عمر ابد یابی بود چون ساق گل در آب، گل بسیار میماند محسن تأثیر (از بهار عجم) (آنندراج) رجوع به ساقه شود || سختی 68 ؛ یعنی / قرآن 42 ) « یوم یکشف عن ساق » (شرح قاموس) الساق بالساق؛ عباره عن الشده (مهذب الاسماء) گفتهء خدای که 75 )؛ یعنی می پیچد آخر سختی / قرآن 29 ) « و التفت الساق بالساق » روزی که گشوده و برهنه میشود از سختی، و گفتهء خدای که دنیا به اول سختی آخرت ذکر میکند ساق را وقتی که اراده میکند سختی کار را و خبر دادن از صعوبت و ترسانیدن از او گفته میشود (شرح قاموس) و قامت الحرب علی ساق؛ ای اشتدت و تعاظمت (قطر المحیط ||) گفته میشود که ولدت ثلثه بنین علی ساق؛ یعنی زائید آن زن سه پسر پی درپی که دختر در میان آنها نبود (شرح قاموس) (قطر المحیط ||) نزد مهندسان بر گوشه ای از گوشه های مثلث اطلاق میشود (کشاف اصطلاحات الفنون) - بلورین ساق؛ دارندهء ساق سپید - تشمیر ساق کردن؛ کندن لباس، و مهیا شدن با جد و جهد تمام برای اجرای کاری (ناظم الاطباء) - ساق المیزان؛ پلهء ترازو (ناظم الاطباء) - ساق بر ساق مالیدن؛ دست و پا زدن در حال مرگ (بهار عجم) - ساق بلورین؛ ساق سپید : و گاه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی (گلستان) - ساق بند؛ آنچه به ساق پای بندند - ساق دست؛ ساعد - ساق عرش؛ پایهء عرش رجوع به همین ترکیب شود - ساق موزه؛ ساقهء چکمه رجوع به همین ترکیب شود - سمن ساق؛ دارای ساق سپید : درو لعبتان سمن ساق دیدنظامی - سیم ساق؛ دارای ساق سپید برنگ نقره : زنان سمن سینهء سیم ساق به هر کار با او کنند اتفاقنظامی در تتق سینهء عشاق تو ماهرخان، قندلبان، سیم ساقمولوی چون تو بتی بگذرد سرو قد سیم ساق هر که درو ننگرد مرده بود یا ضریر سعدی (بدایع) از سرو و مه چه گویی ای مجمع نکوئی تو ماه مشکبوئی تو سرو سیم ساقیسعدی همه سیم ساقان و ساعدسمن همه نازک اندام و گل پیرهن هاتفی (از شعوری) - سیمین ساق؛ دارای ساق سپید برنگ نقره : نه مرا مطربان چابکدست نه مرا ساقیان سیمین ساقانوری آمد آن دلربای زیباروی آمد آن سروقد سیمین ساقادیب صابر رشتهء تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود حافظ - متساوی الساقین؛ در اصطلاح ریاضی مثلثی که دو ضلع و دو زاویهء آن برابر است تشبیهات ساق معشوق؛ شرف الدین رامی در انیس العشاق آرد: ساق را در قدیم به قائمه نسبت کرده اند به اعتبار آنکه تن بدو قائم است و ساق بر دو قسم است سرخ و سفید، و در عرب سرخ مستحسن است فرید احول به عنابش تشبیه کرده است: ساق تو مرا ز پا درآورد و ز دست هرگز ندهم ستون عنابی را و سیف الدین اعرج به بقمش نسبت کرده: هر که را بر ران و ساقت یک نظر افتاد گفت عاج را پیوند افتاده ست با شاخ بقم و این تشبیهات در این عهد( 4) مستعمل نیست و در عجم سفید مطلوب است و به بلورش تشبیه کرده اند چنانکه فرخی گوید : بلورین ساق و ساعد ترک سرمست ستاده بر سر پا باده در دست و متأخران عجم به سیمش نسبت کرده اند چنانکه مدامی گوید: ساقی زر هم برد به ساق سیمین آن کیست که او به سیم از ره نرود؟ و این نوع خاص پسند عام فریب است (انیس العشاق چ عباس اقبال ص 53 ) ستون عنابی شاخ بقم شاخ مرجان ستون بلور خمیر مایهء صبح دسته گل (مجموعهء مترادفات ص 205 ) و نیز آن را نگارین گویند (آنندراج) : ز چین طره بر ساق نگارین چو تخت عنبرین خلخال پاداشت طالب آملی (از آنندراج) و ماهی و خمیر مایهء صبح از تشبیهات اوست (آنندراج) : بتی که برده دلم را کف نگارینش خمیر مایهء صبح است نیمهء قرن هشتم - (Tige (4 - ( ساق سیمینش میرزا معز فطرت (از آنندراج) ( 1) - ن ل: به یال ( 2) - ن ل: فتنه انگیزت ( 3.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.