ساز

معنی ساز
(اِ) ساختگی کارها (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانهء لغت نامه) سامان (غیاث) (جهانگیری) سامان و سرانجام چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام (آنندراج) آمادگی ساخت ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به ساز به شب کنی همه کاری بسان خرپیواز خباز قاینی( 1) (از حاشیهء فرهنگ اسدی نسخهء نخجوانی) ز گرد سپهبد بپرسید باز که چون است مهمانت را کار و ساز اسدی (گرشاسب نامه) ساقیا برگ طرب ساز که از بلبل و گل کار و بار چمن امروز به برگ است و به ساز سلمان ساوجی || رونق و روائی رونق مهم (برهان) رونق (فرهنگ خطی کتابخانهء لغت نامه) آب کار : چون بانگ مؤذن آمد بی ساز شد همه آن کارهای ما که به آئین و ساز بودلامعی جاوید عمر باش که عمر از تو یافت ساز معمار باغ ملک معمرنکو ترستخاقانی || استعداد (برهان) (جهانگیری) (شرفنامهء منیری) تجهیزات عُدَّت عده اُهبَت ساختگی ساز و اهبت ساز و برگ ساز و عدت استعداد : شکسته شدند آن سپاه گران چنان ساز و آن لشکر بیکرانفردوسی چنین گفت کای مرد گردنفراز چنین لشکر گشن و اینگونه سازفردوسی از این بیش مردان و اینگونه ساز ندیدم به جائی به عمر درازفردوسی که من بیگمانم کزین راز ما وزین در نهان ساختن ساز مافردوسی به هر صد سواری درفشی دگر دگرگونه ساز و سلیح و سپر اسدی (گرشاسبنامه) هرکه را ساز بود خانهء او را زیارت کند، و آن را که ساز ندارد نفرمود (منتخب قابوسنامه ص 20 ) چون کید به سراندیب بازآمد برگی و سازی عظیم کرد و برفیلان نهاد بانزلی فراوان (اسکندرنامه نسخهء خطی سعید نفیسی) و با ساز عظیم، هزار رایت، هر رایتی چندین هزار سوار سوی روم رفت (مجمل التواریخ و القصص) چون بدرگاه رسید امداد کرامات و الطاف دربارهء او مبذول داشتند و با ساز و اهبتی تمام به سمرقند فرستادند (ترجمهء تاریخ یمینی چ قدیم ص 86 ) جنگ دشمن به ساز باشد و مرد این دوبیتی بدست باید کرد شاه چون مستعد جنگ بود دشمنان را مجال تنگ بود اوحدی (جام جم) - ساز جنگ، ساز و آرایش جنگ، ساز رزم؛تجهیزات جنگی آمادگی برای جنگ عدت : همه آلت لشکر و ساز جنگ ببردند نزدیک پور پشنگفردوسی که زی درگه آیند با ساز جنگ که داریم آهنگ زی شاه گنگفردوسی میان دولشکر دو فرسنگ بود همه ساز « جندان » و آرایش جنگ بودفردوسی چه از زر، چه از دیبه رنگ رنگ چه آرایش بزم و چه ساز جنگ اسدی (گرشاسبنامه) به شد و هر چه باید ز کار بیاراست از ساز جنگ و حصار اسدی (گرشاسبنامه ص 409 ||) سلاح جنگ را گویند (جهانگیری) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) سلیح نبرد (فرهنگ خطی کتابخانهء لغت نامه) سلاح و ادوات جنگ از خود و خفتان و زره و چهارآینه و مانند آن (برهان) قنع قناع : وز آن جایگه شد به شیر و پلنگ همان چوب خمّیدهء ساز جنگفردوسی چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ که ژوبین بدی سازشان روز جنگ فردوسی وزان روی ترکان همه برهنه برفتند بی ساز و اسب و بنهفردوسی تهمتن بپوشید ساز نبرد همه پوششش بود یاقوت زردفردوسی درفش و سپه دادش و پیل و ساز فرستادش از بهرکین پیشباز اسدی (گرشاسبنامه) ز هیبت تو عدو نقش شاهنامه شود کز او نه مرد بکار آید و نه اسب و نه ساز سوزنی (از شعوری||) بنه توشه ساز و بنه ساز و بنگاه : سکندر چو بشنید لشکر براند پذیره شد و سازش آنجا بماندفردوسی چو لشکرگه بزد بردشت آمل جهان از سازلشکر گشت پرگل (ویس و رامین ||) آلت ابزار اسباب (آنچه امروز بصیغهء جمع بجای مفرد گوئیم) : یکی از آن [ از اسباب ستهء طبیبان ] هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازها، دستکاران [ یعنی آلات جراحان ] (ذخیرهء ( خوارزمشاهی ||) اسباب آلات و ادوات وسائل لوازم (مخلفات به اصطلاح امروز)( 2) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای( 3 ساز شراب پیش نهاده رده رده شاکر بخاری (از صحاح الفرس) چو بنهاد بر نامه بر مهرشاه بر آراست با ساز نخجیرگاهفردوسی بروز سه دیگر برون رفت شاه ابا لشکر و ساز نخجیرگاهفردوسی نشست از بر باره بهرامشاه همی راند با ساز نخجیرگاهفردوسی همه کس رفته از خانه بصحرا برون برده همان ساز تماشا (ویس و رامین) سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه به کارآمدی ببرمعزی صدق به، صدق، مخرقه یله کن ساز کشتی به بحر در خله کنسنائی گاه روز او چو بخت من برخاست ساز گرمابه کرد یک یک راست نظامی (هفت پیکر) برگ گل در باغ چون خوشتر ز دیگر کارهاست ساز عیش اندر چمن افزون زهر بار آوریم (هندوشاه نخجوانی) حافظ که ساز مجلس عشاق راست کرد خالی مباد عرصهء این بزمگاه ازوحافظ می اندر مجلس آصف بنوروز جلالی نوش که بخشد جرعهء جامت جهان را ساز نوروزی حافظ برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن حافظ || مایحتاج وسائل زندگی آنچه از مال و سلاح و خوار بار فراهم کنند وقت حاجت را اسباب و آلات عموماً : بشهر اندرون هر که درویش بود وگر سازش از کوشش خویش بودفردوسی هم از خوردنیها و هرگونه ساز که ما را بباید بروز درازفردوسی چو شاه سمنگان چنان دید باز ببخشید او را ز هر گونه سازفردوسی خواسته داریّ و ساز، بی غمیت هست باز ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و داد منوچهری مهان پوشش و لشکر و خورد و ساز بهرمنزلی پیشت آرند باز اسدی (گرشاسب نامه) چو بیشت دهد پوشش و خورد و ساز پس آنگه چو گرگان بدردت باز اسدی (گرشاسب نامه) به خوزان برد وی را دایگانش که آنجا بود جای و خان و مانش زدیبا کرد و از گوهر همه ساز بپرورد آن نیازی را به صد ناز (ویس و رامین) پس موریق ملک روم خسرو را سپاه و ساز و گنج فرستاد و دختر - مریم - را به خسرو داد (مجمل التواریخ و القصص ص 78 ||) سامان سفر (برهان) مهمات سفر و لوازم طریق (شعوری) اسباب سفر ساختگی سفر زاد توشه عتاد ساز سفر، ساز راه، ساز ره : گفت خیز اکنون توساز ره بسیچ رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 1083 ) چو آمد همه ساز رفتن بجای شب آمد به تن راست کردند رایفردوسی ساز سفرم هست ونوای حضرم هست اسبان سبک سیر و ستوران گرانبارفرخی نه با تو زینت خانه، نه با تو ساز سفر بساز ساز سفر پس به فال نیک خرامفرخی من به نظارهء جنگ آیم و از بخشش تو مر مرا باره پدید آید و ساز سفری میر مرساز سفر داد مرا لیکن من همه ناچیز و تبه کردم از بی بصریفرخی علم را چون تو خوانی از بازیش آلت جاه و ساز ره سازیشسنائی چون رسول از مکه بیامد، جماعتی که ساز آمدن نداشتند و آنجا بماندند مشرکان ایشان را عذاب کردند (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 2 ص 9) طریق دوستی را ساز جستند ز یکدیگر نشانها باز جستند نظامی (خسرو و شیرین) میدانید که مرگ هست و ساز مرگ نمیسازید (تذکره الاولیاء عطار) زین همه انواع دانش روز مرگ دانش فقر است ساز راه و برگ مولوی (مثنوی ||) خواسته نعمت مال و اسباب : از ساز مرا خیمه چو هنگامهء مانی وز فرش مرا خانه چو بتخانهء فرخارفرخی پدر مرا و شما را بدین زمین بگذاشت جدا فکند مرا با شما زخان و زمان نه ساز داد که از بهر خویش سازم ملک نه خواسته که بجای شما کنم احسان فرخی || تجمل و دستگاه دم و دستگاه : شهنشاه بافرّ و اورنگ و ساز چو آمد به لشکرگه خویش بازفردوسی نگه کرد از آن رزمگه ساوه شاه به آرایش و ساز و آن دستگاهفردوسی به آئین شاهان مر او را به ناز همی داشتندی بهر گونه سازفردوسی به دل نیک تو داده ست خداوند به تو اینهمه نعمت سلطان جهان وینهمه ساز فرخی (از جهانگیری و شعوری) سرائی را که در وی یک زمانیم در او جویای ساز جاودانیم (ویس و رامین) ره اسب و آرایش بزم و ساز زهرسان که دارد شه سرفراز تو زانسان میاور ز کار آگهی که باشد برابر نشاید رهی اسدی (گرشاسبنامه) رستم او را [ بهمن بن اسفندیار را ] با همه سازهاء شاهانه پیش گشتاسف فرستاد (مجمل التواریخ و القصص) عیدت خجسته باد و تو اندر خجستگی آئین عید ساخته و ساز عیدوارسوزنی بدربن حسنویه در عهد ایشان اموال بسیار و ساز و تجمل فراوان (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی ص 384 ) با اموال بسیار و تجمل فراوان و زینت و ساز پادشاهانه او را روانه کرد، در شهور سنهء 408 (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص 396 ) مملکت دارم و خزینه و ساز کی بدین یک درم مراست نیازمکتبی || یراق اسب (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ساخت : صد از جعدمویان زرین کمر صداسب گرانمایه باساز زرفردوسی زینت و ساز اسب من کردی زانچه شاهان از آن کنند افسرفرخی بدین سان ساز اسب و جامهء مرد چو نیلوفر کبود و نام او زرد (ویس و رامین) ده غلام ترک با اسب و ساز، و خادمی و ده هزار دینار و صد پاره جامهء قیمتی از هر رنگی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535 ) همه باساز پرگوهر بسان چرخ با کوکب پر از پروین پر از صرفه پر از شعری پر از کیوان مسعودسعد - گوهرین ساز؛ یراق گوهرین : همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جامنظامی || جامه رخت لباس : پیش خسرو روز خدمت چون خزان اندر شوند باز گردند از فراوان ساز نیکو چون بهار فرخی || زینت و زیور : این سازها که ساخت بهار از پی که ساخت امسال چون ز پار فزون ساخته نگار فرخی در حال بندویه پرویز را گفت جامه و ساز خویش مراده (فارسنامهء ابن البلخی چ اروپا ص 101 ||) هدیه و خلعت جامه ای که به هدیه و خلعت دهند ساخت : بسی هدیه و ساز و چندین نثار ببردند نزدیک آن نامدارفردوسی بجز به صلح و به شایستگی و خلعت ساز بسر همی نتوانست برد با ایشانفرخی شاهان به وقت بخشش از آن شاه یافته گه ساز و گه ولایت و گه اسب و گه قبای فرخی شاه بنواختش به خلعت و ساز جاودان باد شاه بنده نواز نظامی (هفت پیکر ||) راه طریق طریقه روش شیوه آئین سلوک ترتیب نقشه : چو رستم بدید آنکه قارن چه کرد چگونه بود ساز جنگ و نبردفردوسی برین ساز و چندین فریب و دروغ برِ مرد سنگی نگیری فروغفردوسی رده برکشیدند ایرانیان چنان چون بود ساز جنگ کیانفردوسی بهر چارسو ساخته کارزار چنان چون بود ساز جنگ و حصار فردوسی بدان سازها جوی هر روز جنگ که دشمنت را چاره ناید به چنگ اسدی (گرشاسبنامه) به سازی دگر جوی هر روز کین کمین نه نهان و همی بین کمین اسدی (گرشاسبنامه) همان طبع گیتی بگشت ای شگفت جدا هر یکی ساز دیگر گرفت اسدی (گرشاسبنامه) هم به ترتیب و ساز روز دگر خوان نهادند و خوردها بر سر نظامی (هفت پیکر) نا آمده رفتن این چه ساز است ناکشته درودن این چه راز است نظامی (لیلی و مجنون ||) هیأت وضع : نگه کرد آن رزمگه ساوه شاه به آرایش و ساز آن رزمگاه هری از پس پشت بهرام دید همان جای خود تنگ و ناکام دید فردوسی || سازگاری و تحمل (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانهء لغت نامه) سازش ملائمت طبع موزونی مقابل ناساز : چهارم علم موسیقی، و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها (دانشنامهء علائی) نباشم زین سپس من با تو همراز نباشد آب و آتش را بهم ساز (ویس و رامین) بکوشیدم بسی با بخت بدساز نبد با آبگینه سنگ را ساز(ویس و رامین ||) موافق و سازوار (غیاث اللغات) سازگار و موافق، و بدین معنی با لفظ بودن مستعمل است چنانکه گویند: فلان زنجیر با فلان زنجیر ساز است (آنندراج) : راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد حافظ بازی عیش مخور سخت تنک حوصله است فکربیهوده مکن غم به طبیعت ساز است درویش واله هروی (از آنندراج) و بدین معنی نفی کنند (آنندراج ||) مهمانی (جهانگیری) ضیافت و مهمانی (برهان) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) نزل « نا » آن به لفظ غذا خوراک : سرش را همانگه ز تن باز کرد دد و دام را از تنش ساز کرد فردوسی (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) به چیز تو او ساز مهمان کند دل مرده آزاده خندان کندفردوسی || مکر و حیله و فریب (جهانگیری) مکر و حیله و خدعه و فریب (برهان) مکر و حیله (غیاث) مکرو فریب (انجمن آرا) (آنندراج) نیرنگ و ساز بند و ساز : نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام همه چاره و تنبل و ساز دامفردوسی امیرا بسوی خراسان نگر که سوری همی بند و ساز آورد ابوالفضل جمعی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421 ) نرگس جادوش به نیرنگ و ساز خواب سحر بر حدقهء من ببست اثیر اخسیکتی (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج) چنان باید انگیخت نیرنگ و ساز که ما درنیابیم از آن پرده رازنظامی مثل و مانند (جهانگیری) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) مانند (شرفنامه) مثل و مانند و شبه و نظیر (برهان)( 4 ||) شکل (شرفنامهء منیری)( 5 ||) نفع (جهانگیری) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) نفع و فائده (برهان) : شهی که نبود ممکن که در ممالک او کسی تواند گفتن حکایت بی ساز شمس فخری (از شعوری ||) چاق و توانا (غیاث اللغات) : عمل داران چو خود را ساز بینند به معزولان ازین به باز بینندنظامی رجوع به ساز بودن دماغ شود - از ساز افکندن؛ ناساز کردن از ساز انداختن بی ساز کردن ناموزون کردن : اگر چو عود توام در نفس بخواهی سوخت مرا ز ساز چه میافکنی بسوز و بساز خواجو (دیوان ص 709 ) - از ساز شدن؛ ناساز شدن از ساز افتادن ناموزون گردیدن کوک نبودن بساز نبودن : به هیچ گوش نوائی ز خوشدلی نرسد که شد ز ساز بیکباره ارغنون وفا مجیر بیلقانی شد از ساز ارغنون عمر و افسوس کزو بانگ و نوائی برنیایدمجیر بیلقانی - باساز؛ بسامان بساز ساخته : همه کار ما سخت باساز بود به آوردگه گشتن آغاز بودفردوسی - بدساز؛ ناسازگار ناموافق بدخوی : ز ری مردک شوم را باز خوان و را مردم شوم و بدساز خوانفردوسی که این ترک بدساز مردم فریب نبیند همی از فراز و نشیبفردوسی که داند که این بخت بدساز چیست نهانیش با هرکسی راز چیست اسدی (گرشاسبنامه) که را یار بدمهر و بدساز باشد نباشد به کام دلش هیچ کاری قطران تبریزی بکوشیدم بسی با بخت بدساز نبد با آبگینه سنگ را ساز(ویس و رامین) - برگ و ساز؛ آلات و ادوات رجوع به ساز و برگ شود - بساز؛ کوک کرده (در مورد آلتی از ذوات الاوتار) موزون هماهنگ ساخته : معاشری خوش ورودی بساز میخواهم که درد خویش بگویم به نالهء بم و زیر حافظ || - بسامان برونق شایسته بسزا با ساز و بنه بادم و دستگاه ساخته ساخته و آماده : زان خجسته سفراین جشن چو باز آمد سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد منوچهری بسزا مدحتی فرستادم سوی من خلعتی بساز فرستخاقانی در بغل شیشه و در دست قدح در بر چنگ چشم بد دور که بسیار بساز آمده ای صائب - بساز آمدن؛ بسازشدن بسامان شدن ساخته شدن : مغنی مدار از غنا دست باز که این کار بی ساز ناید بسازنظامی - بساز آوردن دل را؛ استمالت آن دلجوئی کردن : دل پهلو، پسر به ساز آورد ساز مهرش همه فراز آوردعنصری - بساز بودن؛ ساخته بودن بسامان بودن - بساز داشتن؛ بسامان داشتن چنانکه باید داشتن برونق داشتن : ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز قریع (فرهنگ اسدی ص 187 ) - بساز شدن کاری؛ ساخته شدن بسامان شدن برآمدن : چو شد کار خاقان ز قیصر بساز به لشکر گه خویش برگشت بازنظامی - بند و ساز؛ نیرنگ و ساز حیله، رجوع به ساز شود - بی ساز؛ بی رونق نابسامان رجوع به ساز شود : چون بانگ مؤذن آمد بی ساز شد همه آن کارهای ما که به آئین و ساز بودلامعی - ره و ساز؛ رسم و راه ساز و رسم ساز و آئین : بیاموز او را ره و ساز رزم همان شادکامی و آئین بزمفردوسی نهاد و نشست وره و ساز او بدان و مرا بررسان راز او اسدی (گرشاسبنامه) - ساز آوردن کاری را؛ ساخته شدن برای آن اقدام بدان کردن آهنگ آن کارکردن : سپه سازی و ساز جنگ آوری که اکنون دگرگونه شد داوریفردوسی اگر بزم اگر ساز جنگ آورم نه آنم که بر دوده ننگ آورم اسدی (گرشاسبنامه) - ساز برداشتن؛ کنایه است از ساز افکندن، ناموزون کردن : برو از پردهء من ساز بردار به آهنگ دگر آواز بردار اگر بر پردهء من کج کنی ساز شوم بر عاشقی دیگر کنم نازنظامی || - برگرفتن ساز کنایه از آهنگ کاری کردن : درین منزل بهمت ساز بردار درین پرده بوقت آواز بردار نظامی (خسرو و شیرین) - ساز بودن دماغ؛ تازه و خوش بودن دماغ - ساز بینوائی زدن؛ گدائی کردن - ساز جنگ؛ سلاح - ساز دادن؛ ساخته کردن و برونق داشتن رجوع به همین ماده شود - ساز راه؛ سازره، زاد توشه اسباب سفر - ساز سفر؛ اسباب سفر زاد توشه - ساز کردن؛ رجوع به همین ماده شود - سازگار؛ سازوار موافق رجوع به همین ماده شود - سازگار؛ تسمهء چرمی که بدان چهارپایان را رانند رجوع به همین ماده شود - ساز گرفتن کاری یا جائی را؛ ساخته شدن برای آن آغاز کردن بدان آهنگ آن کردن بدان روی آوردن بدان اقدام کردن : به تخت آمد از جایگاه نماز سپاهش به رفتن گرفتند سازفردوسی به پدرود کردن گرفتند ساز بیابان گرفتند و راه درازفردوسی چو سه ساله شد ساز میدان گرفت به پنجم دل شیرمردان گرفتفردوسی شنیدم که ساز شبیخون گرفت ز بیچارگی ساز افسون گرفتفردوسی وزان جایگه ساز ایران گرفت دل شیر و چنگ دلیران گرفتفردوسی ببد خیره دل پهلوان زان شگفت بپرسیدش و ساز رفتن گرفت اسدی (گرشاسبنامه) - ساز دیگر گرفتن؛ شیوهء دیگر در پیش گرفتن تصمیم دیگر گرفتن آهنگ بکاری دیگر کردن ساز دیگر نهادن : چو این کرده شد ساز دیگر گرفت یکی چاره ای ساخت نو، ای شگفت فردوسی بگفت این و خود ساز دیگر گرفت نگه کن کنون تا بمانی شگفتفردوسی - ساز گرمابه؛ اسباب حمام رخت حمام - ساز گور؛ زاد و توشهء آخرت رجوع به همین ماده شود - ساز لشکر؛ تجهیزات - سازمان؛ تشکیلات - سازمند؛ ساخته و آماده رجوع به همین کلمه شود - ساز دیگر نهادن کاری را؛ ساز دیگر گرفتن : چو این کرده شد ساز دیگر نهاد زمانه بدو شاد و او نیز شادفردوسی - ساز و آرایش؛ ساز و ساخت ساز و پیرایه - ساز و آلت؛ اسباب و ادوات وسائل رجوع به همین ماده شود - ساز و آئین؛ رسم و راه راه و روش ساز و رسم آئین و ساز : عماری به پشت هیونان ببست چنانچون بود ساز و آئین ببستفردوسی - سازواری؛ سازگاری، رجوع به سازوار شود - ساز و برگ؛ برگ و ساز رجوع به ساز و برگ شود - ساز و بنگاه؛ سازوبنه اسباب و ادوات : و خلقی به شمشیر درآوردند و ساز و بنگاه ایشان به تاراج بردند (ترجمهء تاریخ یمینی) - ساز و پیرایه؛ ساز و آرایش رجوع به همین ماده شود - سازور؛ ساخته و بسامان رجوع به همین ماده شود - ساز و رسم؛ رسم و راه ساز و آئین راه و روش - ساز و ساخت آلات و ادوات؛ رجوع به همین ماده شود - ساز و سامان؛ رجوع به همین ماده شود - ساز و ستور؛ ساز وبنه - ساز و سرانجام؛ ساز و سامان - ساز و سلاح؛ ساز و سلیح اسلحه - ساز و سوز؛ سوز و ساز تحمل - ساز و عُدّت؛ ساز و سامان - ساز و نهاد؛ وضع و حال رسم و راه - ساز و یراق؛ اسلحه رجوع به همین کلمه شود - ناساز؛ ناموزون ناهماهنگ : گوئی رگ جان میگسلد زخمهء ناسازش (گلستان) رجوع به ناساز شود - ناسازگار؛ ناموافق : بگسل از خویش و بهر خار که خواهی پیوند که در این ره زتو ناسازتری نیست ترا صائب - نیرنگ و ساز؛ بند و ساز مکر و حیله رجوع به ساز شود - همساز؛ هماهنگ : خورشید بادف زر همساز زهره شده این درگرفته خروش، آن برگرفته نوا مجیر بیلقانی ( 1) - ن ل: قائقی ( 2) - فرهنگ نویسان برای این کلمهء معانی مختلف آورده اند که رعایت امانت را نقل گردیده و شواهد مناسب هر معنی در ذیل آن آمده، ولی با توجه به ترکیبات مختلف چنین می نماید که در اصل بمعنی آلت است و در ترکیب (بصورت عطف یا کلمات مختلف) چون: آرایش، آلت، اورنگ، اهبت، برگ، بند، بنه، بنگاه، پیرایه، تجمل، جامه، خلعت، خورد، ستور، سلاح سلیح، عدت، کار، نهاد، نیرنگ، هدیه « زینت آلات » « ترشی آلات » : را در ترکیب آورند و گویند « آلات » معنی کلمهء معطوف علیه را میگیرد شبیه به آنچه امروز کلمهء 3) - ن ل: زیبا نهاده جای زیبا گزیده جای خالی بکرده جای ( 4) - به این معانی ظاهراً مصحف سار است ( 5) - به این معانی ) ظاهراً مصحف سار است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.