ابیض
[اَ یَ] (ع ص، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ. نقیض اسود، یعنی سیاه. || سپیدپوست. || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام. (مهذب الاسماء). || جوانی. (مهذب الاسماء). || موت ابیض؛ مرگ ناگهانی. موت فجائی. || مرد پاک ناموس. مؤنث: بَیْضاء. ج، بیض. || (ن تف) هذا ابیض منه؛ یعنی این سپیدتر است از آن؛ شاذ کوفی است و قیاس هذا اشدّ بیاضاً منه است. || (اِخ) در حدیث: اوتیت الکنزین الاحمر و الابیض؛ احمر ملک شام و ابیض ملک فارس است. || نام ستاره ای بر کنارهء کهکشان.